فرهنگ عمید

<hr> مترادف بنا : بناگر، بنیادگر، پاخیره زن، لادگر، گل کار، معمار، والادگر، سازنده | ساختمان، عمارت، ساخت، ساختن، اساس، بنیان، شالوده، بنیاد، قرار <hr> برابر پارسی : ساختمان، خانه، سرا، سازه، گِلکار | ( بنّا ) والادگر، گِلیگَر

مترادف بنا : بناگر، بنیادگر، پاخیره زن، لادگر، گل کار، معمار، والادگر، سازنده | ساختمان، عمارت، ساخت، ساختن، اساس، بنیان، شالوده، بنیاد، قرار برابر پارسی : ساختمان، خانه، سرا، سازه، گِلکار | ( بنّا ) والادگر، گِلیگَر

بنا

بناب

<hr> مترادف بنات : دختران <hr> متضاد بنات : ابنا

مترادف بنات : دختران متضاد بنات : ابنا

بنات

بنات الما

بنات النعش

<hr> مترادف بنادر : بندرها، لنگرگاهها، شهرهای ساحلی <hr> برابر پارسی : بَنَدرها

مترادف بنادر : بندرها، لنگرگاهها، شهرهای ساحلی برابر پارسی : بَنَدرها

بنادر

بنادق

بناغ

<hr> مترادف بنام : بلندآوازه، سرشناس، شهیر، مشهور، معروف، نام آور، نامدار، نامور، نامی <hr> متضاد بنام : گمنام

مترادف بنام : بلندآوازه، سرشناس، شهیر، مشهور، معروف، نام آور، نامدار، نامور، نامی متضاد بنام : گمنام

بنام

بنام ایزد

بنان

بنانج

بناور

بناگر

<hr> مترادف بناگوش : شقیقه، صدغ، نرمه گوش، نیم رخ

مترادف بناگوش : شقیقه، صدغ، نرمه گوش، نیم رخ

بناگوش

<hr> مترادف بنت : دخت، دختر، صبیه <hr> متضاد بنت : ابن

مترادف بنت : دخت، دختر، صبیه متضاد بنت : ابن

بنت

بنت العنب

بنت الکرم

بنج

بنجاق

بنجشک

بنجشک زوان

<hr> مترادف بنجل : به دردنخور، بی ارزش، بی مصرف، ته مانده بساط، متاع وازده، کالای پست، نامرغوب <hr> متضاد بنجل : لوکس

مترادف بنجل : به دردنخور، بی ارزش، بی مصرف، ته مانده بساط، متاع وازده، کالای پست، نامرغوب متضاد بنجل : لوکس

بنجل

بنجک

<hr> مترادف بند : حبل، رسن، رشته، ریسمان، طناب، نخ، ترک، زین، بست، عقد، قید، گره، گیر، پیوند، لولا، مفصلگاه، مفصل، استخوان انگشت، اتصالگاه، پیوندگاه، گره گاه، تله، دام، رهن، گرو، گرفتاری، مخمصه، آز، طمع، یک زوج گاو، حیله

مترادف بند : حبل، رسن، رشته، ریسمان، طناب، نخ، ترک، زین، بست، عقد، قید، گره، گیر، پیوند، لولا، مفصلگاه، مفصل، استخوان انگشت، اتصالگاه، پیوندگاه، گره گاه، تله، دام، رهن، گرو، گرفتاری، مخمصه، آز، طمع، یک زوج گاو، حیله

بند

بند وز

بندآب

بنداب

بنداد

بندار

بندان

بندانداز

بنداوسی

<hr> مترادف بندباز : آکروبات، رسن باز

مترادف بندباز : آکروبات، رسن باز

بندباز

<hr> مترادف بندبازی : آکروباسی، رسن بازی

مترادف بندبازی : آکروباسی، رسن بازی

بندبازی

بندتنبانی

بندخانه

<hr> مترادف بندر : دریاکنار، دریابار، شهرساحلی، ساحل، بارانداز، بندرگاه، لنگرگاه

مترادف بندر : دریاکنار، دریابار، شهرساحلی، ساحل، بارانداز، بندرگاه، لنگرگاه

بندر

<hr> مترادف بندرگاه : اسکله، بارانداز، بندرگاه، لنگرگاه

مترادف بندرگاه : اسکله، بارانداز، بندرگاه، لنگرگاه

بندرگاه

بندزن

<hr> مترادف بندش : انسداد، سد

مترادف بندش : انسداد، سد

بندش

بندشناسی

بندق

بندمه

بندنده

بندنه

<hr> مترادف بنده : عبد، عبید، مربوب، مملوک ، آفریده، مخلوق، چاکر، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، غلام، گماشته، مستخدم، نوکر، اسیر، برده، زرخرید ، مقهور، مطیع، حلقه درگوش، فرمان بردار، این جانب، من بنده نواز <hr> متضاد بنده : آزاد، آزاده، حر

مترادف بنده : عبد، عبید، مربوب، مملوک ، آفریده، مخلوق، چاکر، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، غلام، گماشته، مستخدم، نوکر، اسیر، برده، زرخرید ، مقهور، مطیع، حلقه درگوش، فرمان بردار، این جانب، من بنده نواز متضاد بنده : آزاد، آزاده، حر

واژه های حرف "ب" - فرهنگ عمید