فرهنگ عمید

<hr> مترادف بهار : آبسال، آبسالان، بهاران، ربیع، نوبهار ، شکوفه، بت خانه، بتکده <hr> متضاد بهار : پاییز

مترادف بهار : آبسال، آبسالان، بهاران، ربیع، نوبهار ، شکوفه، بت خانه، بتکده متضاد بهار : پاییز

بهار

بهار نارنج

بهارافشان

<hr> مترادف بهاران : بهار هنگام، فصل بهار <hr> متضاد بهاران : خزان، برگ ریزان

مترادف بهاران : بهار هنگام، فصل بهار متضاد بهاران : خزان، برگ ریزان

بهاران

بهاربند

بهارخانه

<hr> مترادف بهارستان : شکوفه زار، نارنج زار، بتخانه، بتستان، بتکده، فغستان، آتشکده

مترادف بهارستان : شکوفه زار، نارنج زار، بتخانه، بتستان، بتکده، فغستان، آتشکده

بهارستان

بهارنارنج

<hr> مترادف بهاره : بهاری، ربیعی <hr> متضاد بهاره : پاییزه

مترادف بهاره : بهاری، ربیعی متضاد بهاره : پاییزه

بهاره

بهاری

بهاریه

بهاز

<hr> مترادف بهانه : اعتذار، ایراد، تمسک، دستاویز، عذر، گزک، مستمسک، مناسبت <hr> برابر پارسی : دستاویز

مترادف بهانه : اعتذار، ایراد، تمسک، دستاویز، عذر، گزک، مستمسک، مناسبت برابر پارسی : دستاویز

بهانه

<hr> مترادف بهانه تراشی : بهانه جویی، بهانه سازی، بهانه گیری، دستاویزسازی، عذرتراشی، ایرادگیری، اعتراض بی جا، اسباب تراشی

مترادف بهانه تراشی : بهانه جویی، بهانه سازی، بهانه گیری، دستاویزسازی، عذرتراشی، ایرادگیری، اعتراض بی جا، اسباب تراشی

بهانه تراشی

<hr> مترادف بهانه جو : ایرادگیر، بهانه تراش، بهانه طلب، بهانه گیر، رخصه جو

مترادف بهانه جو : ایرادگیر، بهانه تراش، بهانه طلب، بهانه گیر، رخصه جو

بهانه جو

<hr> مترادف بهانه جویی : بهانه گیری، ایراد، بهانه تراشی، عذرتراشی

مترادف بهانه جویی : بهانه گیری، ایراد، بهانه تراشی، عذرتراشی

بهانه جویی

بهانه ساز

بهانه سازی

بهانه گیر

بهانه گیری

بهاور

بهاگیر

<hr> مترادف بهایم : بهیمه ها، جانواران، چهارپایان، حیوانات، ستوران <hr> متضاد بهایم : آدمیان

مترادف بهایم : بهیمه ها، جانواران، چهارپایان، حیوانات، ستوران متضاد بهایم : آدمیان

بهایم

<hr> مترادف بهایی : فروشی، فروختنی ، پیرو بهاء، نوعی پارچه <hr> متضاد بهایی : رایگان، مجانی

مترادف بهایی : فروشی، فروختنی ، پیرو بهاء، نوعی پارچه متضاد بهایی : رایگان، مجانی

بهایی

<hr> مترادف بهبود : تندرستی، سلامت، صحت، عافیت، التیام، پیشرفت، ترقی، توسعه، رفاه <hr> متضاد بهبود : وخامت

مترادف بهبود : تندرستی، سلامت، صحت، عافیت، التیام، پیشرفت، ترقی، توسعه، رفاه متضاد بهبود : وخامت

بهبود

<hr> مترادف بهبودی : شفا، مداوا، معالجه ، خوبی، نکویی <hr> متضاد بهبودی : وخامت <hr> برابر پارسی : بهبود

مترادف بهبودی : شفا، مداوا، معالجه ، خوبی، نکویی متضاد بهبودی : وخامت برابر پارسی : بهبود

بهبودی

<hr> مترادف بهت : تحیر، تعجب، حیرت، خیرگی، خیره، شگفتی، گیجی، مات زده، حیرت کردن، خیره شدن، شگفت زده شدن، متحیر ماندن <hr> برابر پارسی : خیره، شگفت، گیجی

مترادف بهت : تحیر، تعجب، حیرت، خیرگی، خیره، شگفتی، گیجی، مات زده، حیرت کردن، خیره شدن، شگفت زده شدن، متحیر ماندن برابر پارسی : خیره، شگفت، گیجی

بهت

<hr> مترادف بهتان : افترا، ترفند، تهمت، دروغ، فریه، کذب، افترا زدن، افترا بستن، تهمت بستن، تهمت زدن، دروغ بستن، دروغ زدن <hr> برابر پارسی : ناروا، دروغ بستن، چفته

مترادف بهتان : افترا، ترفند، تهمت، دروغ، فریه، کذب، افترا زدن، افترا بستن، تهمت بستن، تهمت زدن، دروغ بستن، دروغ زدن برابر پارسی : ناروا، دروغ بستن، چفته

بهتان

بهتر

بهترین

<hr> مترادف بهجت : ابتهاج، خوشی، سرور، شادمانی، نشاط، شادی، مسرت <hr> متضاد بهجت : اندوه، غم

مترادف بهجت : ابتهاج، خوشی، سرور، شادمانی، نشاط، شادی، مسرت متضاد بهجت : اندوه، غم

بهجت

<hr> مترادف بهجت افزا : سرورانگیز، شادی آفرین، نشاطافزا <hr> متضاد بهجت افزا : غم افزا

مترادف بهجت افزا : سرورانگیز، شادی آفرین، نشاطافزا متضاد بهجت افزا : غم افزا

بهجت افزا

بهدار

<hr> مترادف بهداری : بیمارستان، دارالشفاء، درمانگاه

مترادف بهداری : بیمارستان، دارالشفاء، درمانگاه

بهداری

<hr> مترادف بهداشت : حفظالصحه، سلامت، صحت

مترادف بهداشت : حفظالصحه، سلامت، صحت

بهداشت

بهدان

بهدانه

<hr> مترادف بهدین : خوش کیش، نیک آیین <hr> متضاد بهدین : بدآیین

مترادف بهدین : خوش کیش، نیک آیین متضاد بهدین : بدآیین

بهدین

<hr> مترادف بهر : بخش، بهره، حصه، حظ، سهم، قسمت، نصیب، برای، به جهت، به خاطر، به منظور، پاره، جزء

مترادف بهر : بخش، بهره، حصه، حظ، سهم، قسمت، نصیب، برای، به جهت، به خاطر، به منظور، پاره، جزء

واژه های حرف "ب" - فرهنگ عمید