فرهنگ عمید

تغذی

<hr> مترادف تغذیه : اطعام، خوراک دادن، خوراندن، خوردن <hr> برابر پارسی : خوراک، خوراک دادن، خوراندن

مترادف تغذیه : اطعام، خوراک دادن، خوراندن، خوردن برابر پارسی : خوراک، خوراک دادن، خوراندن

تغذیه

تغر

تغرب

تغرید

تغریر

<hr> مترادف تغزل : تعشق، عشق ورزی، غزل سرایی، مغازله، عشق بازی کردن، مغازله کردن، شعر عاشقانه گفتن

مترادف تغزل : تعشق، عشق ورزی، غزل سرایی، مغازله، عشق بازی کردن، مغازله کردن، شعر عاشقانه گفتن

تغزل

<hr> مترادف تغسیل : تطهیر، شست وشو، غسل

مترادف تغسیل : تطهیر، شست وشو، غسل

تغسیل

تغشی

تغضن

<hr> مترادف تغلب : تسلط، غلبه، چیرگی، پیروز شدن، تسلط یافتن، چیره شدن، چیرگی یافتن، غالب شدن، غلبه یافتن <hr> متضاد تغلب : مغلوب شدن، شکست خوردن

مترادف تغلب : تسلط، غلبه، چیرگی، پیروز شدن، تسلط یافتن، چیره شدن، چیرگی یافتن، غالب شدن، غلبه یافتن متضاد تغلب : مغلوب شدن، شکست خوردن

تغلب

تغلیب

تغلیط

<hr> مترادف تغلیظ : سفت کردن، غلیظ کردن، ستبر کردن، درشتی کردن، سخن درشت گفتن

مترادف تغلیظ : سفت کردن، غلیظ کردن، ستبر کردن، درشتی کردن، سخن درشت گفتن

تغلیظ

تغمد

تغمده اللـه برحمته

تغنج

<hr> مترادف تغنی : آوازخوانی، خنیاگری، رامشگری، سرودخوانی، بی نیازی، توانگری، غنا، سراییدن، سرود خواندن ، بی نیاز شدن، توانگر شدن، غنی شدن <hr> متضاد تغنی : نوحه سرایی کردن

مترادف تغنی : آوازخوانی، خنیاگری، رامشگری، سرودخوانی، بی نیازی، توانگری، غنا، سراییدن، سرود خواندن ، بی نیاز شدن، توانگر شدن، غنی شدن متضاد تغنی : نوحه سرایی کردن

تغنی

تغوط

<hr> مترادف تغیر : برافروختگی، تندی، خشم، تبدل، تلون، دگرگونی، خشونت، پرخاش، پرخاشگری، عصبانیت، غضب، برآشفتن، خشم گرفتن، خشمگین شدن، عصبانی شدن <hr> متضاد تغیر : آرام شدن <hr> برابر پارسی : تندی، بداخمی، پرخاش

مترادف تغیر : برافروختگی، تندی، خشم، تبدل، تلون، دگرگونی، خشونت، پرخاش، پرخاشگری، عصبانیت، غضب، برآشفتن، خشم گرفتن، خشمگین شدن، عصبانی شدن متضاد تغیر : آرام شدن برابر پارسی : تندی، بداخمی، پرخاش

تغیر

تغیظ

<hr> مترادف تغییر : استحاله، انقلاب، تبدل، تبدیل، تحول، تطور، تعویض، دگرگونی، مسخ ، عدول، برگشت، عقب گرد <hr> متضاد تغییر : تثبیت <hr> برابر پارسی : دگرگونی، دگر سانی، دگردیسی، دگرش

مترادف تغییر : استحاله، انقلاب، تبدل، تبدیل، تحول، تطور، تعویض، دگرگونی، مسخ ، عدول، برگشت، عقب گرد متضاد تغییر : تثبیت برابر پارسی : دگرگونی، دگر سانی، دگردیسی، دگرش

تغییر

<hr> مترادف تف : آب دهان، بزاق، تابش، خدو، خلط، خیو، کفک | تابش، حرارت، داغی، گرما، گرمی، هرم، پرتو، روشنی، نور

مترادف تف : آب دهان، بزاق، تابش، خدو، خلط، خیو، کفک | تابش، حرارت، داغی، گرما، گرمی، هرم، پرتو، روشنی، نور

تف

تف سنج

تفاح

تفاح الارض

تفاح الارمینی

تفاح الجن

<hr> مترادف تفاخر : افتخار، غرور، فخر، لاف، مباهات، ناز، نازش، نازیدن، فخر کردن، بالیدن، مباهات کردن <hr> برابر پارسی : نازیدن بالیدن، بالیدن، خودستایی، نازیدن

مترادف تفاخر : افتخار، غرور، فخر، لاف، مباهات، ناز، نازش، نازیدن، فخر کردن، بالیدن، مباهات کردن برابر پارسی : نازیدن بالیدن، بالیدن، خودستایی، نازیدن

تفاخر

تفادی

تفاریق

<hr> مترادف تفاسیر : تفسیرها، گزارش ها، توضیح ها، توضیحات، برداشت ها

مترادف تفاسیر : تفسیرها، گزارش ها، توضیح ها، توضیحات، برداشت ها

تفاسیر

تفاصح

<hr> مترادف تفاصیل : شرح و بسطها، تفصیل ها، تفصیلات

مترادف تفاصیل : شرح و بسطها، تفصیل ها، تفصیلات

تفاصیل

<hr> مترادف تفاضل : برتری، پیشی، فزونی، باقیمانده، تفاوت، حاصل تفریق، مانده

مترادف تفاضل : برتری، پیشی، فزونی، باقیمانده، تفاوت، حاصل تفریق، مانده

تفاضل

تفاعل

تفاغ

<hr> مترادف تفال : فال، مروا، شگون، به فال نیک گرفتن، فال نیک زدن <hr> متضاد تفال : مرغوا، تطیر

مترادف تفال : فال، مروا، شگون، به فال نیک گرفتن، فال نیک زدن متضاد تفال : مرغوا، تطیر

تفال

<hr> مترادف تفاله : بقایا، پس مانده، ته مانده، تفل، ثفل، درد، رسوب، ملاس

مترادف تفاله : بقایا، پس مانده، ته مانده، تفل، ثفل، درد، رسوب، ملاس

تفاله

تفانی

<hr> مترادف تفاهم : درک، فهم، مرافقت، درک متقابل، سازگاری <hr> برابر پارسی : هم اندیشی، همدلی

مترادف تفاهم : درک، فهم، مرافقت، درک متقابل، سازگاری برابر پارسی : هم اندیشی، همدلی

تفاهم

<hr> مترادف تفاوت : اختلاف، افتراق، امتیاز، تباین، توفیر، فرق، مبانیت، مغایرت، تفاضل <hr> متضاد تفاوت : تماثل <hr> برابر پارسی : جدایی، ناسانی، ناهم سانی، ناهمسویی، ناهمگونی، نایکسانی

مترادف تفاوت : اختلاف، افتراق، امتیاز، تباین، توفیر، فرق، مبانیت، مغایرت، تفاضل متضاد تفاوت : تماثل برابر پارسی : جدایی، ناسانی، ناهم سانی، ناهمسویی، ناهمگونی، نایکسانی

تفاوت

<hr> مترادف تفت : تابش، حرارت، گرمی، هرم، باشتاب، تند، سبد چوبی

مترادف تفت : تابش، حرارت، گرمی، هرم، باشتاب، تند، سبد چوبی

تفت

تفتان

تفتت

تفتق

<hr> مترادف تفتن : تافتن، گرم شدن، سرخ شدن، گداختن، گداخته شدن

مترادف تفتن : تافتن، گرم شدن، سرخ شدن، گداختن، گداخته شدن

تفتن

<hr> مترادف تفته : تافته، داغ، سوزان، گداخته، تبدار، آزرده، مکدر، ملول، برافروخته، تار عنکبوت، پرده عنکبوت

مترادف تفته : تافته، داغ، سوزان، گداخته، تبدار، آزرده، مکدر، ملول، برافروخته، تار عنکبوت، پرده عنکبوت

واژه های حرف "ت" - فرهنگ عمید