فرهنگ عمید

رحاب

رحال

رحبه

<hr> مترادف رحل : بار، رخت، جایگاه، ماوا، منزل، رحلت، کوچ، جزوه کش <hr> برابر پارسی : مردن، درگذشتن، از جهان رفتن

مترادف رحل : بار، رخت، جایگاه، ماوا، منزل، رحلت، کوچ، جزوه کش برابر پارسی : مردن، درگذشتن، از جهان رفتن

رحل

<hr> مترادف رحلت : حرکت، درگذشت، فوت، مردن، مرگ، موت، نزع، وفات، سفر، کوچ، کوچیدن، مهاجرت، نهوض ، توقف، حضر <hr> متضاد رحلت : ولادت <hr> برابر پارسی : از جهان رفتن، مردن، مرگ

مترادف رحلت : حرکت، درگذشت، فوت، مردن، مرگ، موت، نزع، وفات، سفر، کوچ، کوچیدن، مهاجرت، نهوض ، توقف، حضر متضاد رحلت : ولادت برابر پارسی : از جهان رفتن، مردن، مرگ

رحلت

رحله

<hr> مترادف رحم : بچه دان، بون، پوگان، تخمدان، زهدان، مشیمه | ترحم، دلسوزی، رافت، رحمت، شفقت، مهربانی، مهرورزی، بخشایش، عفو، گذشت <hr> برابر پارسی : زهدان، بخشایش، دلسوزی، مهربانی، مهرورزی

مترادف رحم : بچه دان، بون، پوگان، تخمدان، زهدان، مشیمه | ترحم، دلسوزی، رافت، رحمت، شفقت، مهربانی، مهرورزی، بخشایش، عفو، گذشت برابر پارسی : زهدان، بخشایش، دلسوزی، مهربانی، مهرورزی

رحم

رحمان

<hr> مترادف رحمت : بخشش، رافت، رحم، شفقت، مهربانی، برکت، بخشایش، عفو <hr> برابر پارسی : بخشایش، گذشت

مترادف رحمت : بخشش، رافت، رحم، شفقت، مهربانی، برکت، بخشایش، عفو برابر پارسی : بخشایش، گذشت

رحمت

رحی

رحیب

<hr> مترادف رحیق : بی غش، صاف، ناب، باده، خمر، شراب، صافی، مروق، مل <hr> متضاد رحیق : درد

مترادف رحیق : بی غش، صاف، ناب، باده، خمر، شراب، صافی، مروق، مل متضاد رحیق : درد

رحیق

<hr> مترادف رحیل : سفر، عزیمت، کوچ، کوچیدن، مسافرت، هجرت

مترادف رحیل : سفر، عزیمت، کوچ، کوچیدن، مسافرت، هجرت

رحیل

<hr> مترادف رحیم : دلسوز، رئوف، رحم دل، مهربان <hr> متضاد رحیم : سخت دل، سنگدل، شقی، قسی <hr> برابر پارسی : مهربان، بخشنده

مترادف رحیم : دلسوز، رئوف، رحم دل، مهربان متضاد رحیم : سخت دل، سنگدل، شقی، قسی برابر پارسی : مهربان، بخشنده

رحیم

<hr> مترادف رخ : چهره، رخسار، رخساره، رو، سیما، صورت، عارض، عذار، قیافه، وجه، برج، قلعه، پهلوان، جنگجو، گرد، سیمرغ، عنقا | رخنه، شکاف

مترادف رخ : چهره، رخسار، رخساره، رو، سیما، صورت، عارض، عذار، قیافه، وجه، برج، قلعه، پهلوان، جنگجو، گرد، سیمرغ، عنقا | رخنه، شکاف

رخ

رخا

<hr> مترادف رخام : مرمر

رخام

رخان

رخاوت

رخبین

رخبینه

<hr> مترادف رخت : پوشاک، جامه، لباس، اثاث البیت، اثاثه، اسباب، اشیا، باروبنه، دارایی، کالا، متاع

مترادف رخت : پوشاک، جامه، لباس، اثاث البیت، اثاثه، اسباب، اشیا، باروبنه، دارایی، کالا، متاع

رخت

<hr> مترادف رخت شو : گازر

رخت شو

رخت شوی خانه

رخت شویی

رخت کن

<hr> مترادف رختخواب : بستر، تختخواب، تشک، خوابگاه، فراش، نهالی

مترادف رختخواب : بستر، تختخواب، تشک، خوابگاه، فراش، نهالی

رختخواب

رختشویی

رختکن

<hr> مترادف رخسار : چهر، چهره، رخ، رخساره، روی، سیما، صورت، عارض، عذار، گونه، وجنات، وجه

مترادف رخسار : چهر، چهره، رخ، رخساره، روی، سیما، صورت، عارض، عذار، گونه، وجنات، وجه

رخسار

رخش

رخشا

<hr> مترادف رخشان : تابنده، تابان، درخشنده، رخشان، روشن، مشعشع، نیر <hr> متضاد رخشان : تیره، کدر

مترادف رخشان : تابنده، تابان، درخشنده، رخشان، روشن، مشعشع، نیر متضاد رخشان : تیره، کدر

رخشان

<hr> مترادف رخشنده : تابان، تابناک، تابنده، درخشان، منور، نورانی <hr> متضاد رخشنده : تیره، تار

مترادف رخشنده : تابان، تابناک، تابنده، درخشان، منور، نورانی متضاد رخشنده : تیره، تار

رخشنده

رخشندگی

رخشیدن

رخص

<hr> مترادف رخصت : اجازت، اجازه، اذن، دستوری، مرخصی، پروانه، جواز <hr> برابر پارسی : پروانه، بارداد، آزادکردن

مترادف رخصت : اجازت، اجازه، اذن، دستوری، مرخصی، پروانه، جواز برابر پارسی : پروانه، بارداد، آزادکردن

رخصت

<hr> مترادف رخنه : سرایت، نفوذ، ثقبه، ثلمه، چاک، درز، روزن، سوراخ، شقاق، شکاف، منفذ <hr> برابر پارسی : رهیافت

مترادف رخنه : سرایت، نفوذ، ثقبه، ثلمه، چاک، درز، روزن، سوراخ، شقاق، شکاف، منفذ برابر پارسی : رهیافت

رخنه

رخنه جو

رخو

<hr> مترادف رخوت : بیحالی، رخام، سستی، شلی، ناتوانی، نرمی، وارفتگی، وهن <hr> برابر پارسی : سستی، کرخی، نرمی

مترادف رخوت : بیحالی، رخام، سستی، شلی، ناتوانی، نرمی، وارفتگی، وهن برابر پارسی : سستی، کرخی، نرمی

رخوت

رخیدن

<hr> مترادف رخیص : ارزان، کم بها، مناسب <hr> متضاد رخیص : گران

مترادف رخیص : ارزان، کم بها، مناسب متضاد رخیص : گران

رخیص

رخینه

<hr> مترادف رد : اثر، پی، رگه، علامت، نشان، نقش، اعراض، اقاله، امتناع، انکار، بطلان، تقبیح، تکذیب، طرد، فسخ، نفی، نقض، نکول، استرداد، واپس، رفوزه، مردود، وازده <hr> برابر پارسی : نپذیرفتن، باز گرداندن

مترادف رد : اثر، پی، رگه، علامت، نشان، نقش، اعراض، اقاله، امتناع، انکار، بطلان، تقبیح، تکذیب، طرد، فسخ، نفی، نقض، نکول، استرداد، واپس، رفوزه، مردود، وازده برابر پارسی : نپذیرفتن، باز گرداندن

رد

<hr> مترادف ردا : بالاپوش، جبه، خرقه، طیلسان، لباده <hr> برابر پارسی : بالا پوش

مترادف ردا : بالاپوش، جبه، خرقه، طیلسان، لباده برابر پارسی : بالا پوش

ردا

<hr> مترادف ردائت : بداندیشی، بدجنسی، بدطینتی، پستی، تباهی، خبث، غرض، فساد

مترادف ردائت : بداندیشی، بدجنسی، بدطینتی، پستی، تباهی، خبث، غرض، فساد

واژه های حرف "ر" - فرهنگ عمید