فرهنگ عمید

زنادقه

زنادیق

<hr> برابر پارسی : کستی، کشتی

برابر پارسی : کستی، کشتی

زنار

زناربند

<hr> مترادف زنازاده : حرامزاده، غیرزاده، نغیل <hr> متضاد زنازاده : حلال زاده

مترادف زنازاده : حرامزاده، غیرزاده، نغیل متضاد زنازاده : حلال زاده

زنازاده

زناشوهری

<hr> مترادف زناشویی : ازدواج، مناکحت، نکاح، وصلت <hr> متضاد زناشویی : طلاق

مترادف زناشویی : ازدواج، مناکحت، نکاح، وصلت متضاد زناشویی : طلاق

زناشویی

زنانه

زنانگی

<hr> مترادف زناکار : جلب، روسپی، زانی، شهوی، فاجر، فاسق، معروفه

مترادف زناکار : جلب، روسپی، زانی، شهوی، فاجر، فاسق، معروفه

زناکار

زنبغل

<hr> برابر پارسی : زنبک، سوسن

برابر پارسی : زنبک، سوسن

زنبق

زنبلغ

زنبه

<hr> برابر پارسی : ژنبور، پَرمر، ژنمور، کَلیز، وَیز، مُنگ، اَنگ، شاهنگ، مگز

برابر پارسی : ژنبور، پَرمر، ژنمور، کَلیز، وَیز، مُنگ، اَنگ، شاهنگ، مگز

زنبور

زنبوره

زنبورک

زنبورک چی

زنبوری

<hr> مترادف زنبیل : تبنگو، سبد، سله

مترادف زنبیل : تبنگو، سبد، سله

زنبیل

زنبیل باف

زنج

زنجاب

زنجار

<hr> برابر پارسی : زنجپیِل

زنجبیل

زنجرف

زنجره

زنجرو

زنجفر

زنجه

زنجیدن

<hr> مترادف زنجیر : بند، سلسله، غل

مترادف زنجیر : بند، سلسله، غل

زنجیر

زنجیربان

زنجیره

زنجیرگر

زنجیری

<hr> مترادف زنخ : چانه، ذقن، زنخدان

مترادف زنخ : چانه، ذقن، زنخدان

زنخ

<hr> مترادف زنخدان : چانه، ذقن، زنخ

مترادف زنخدان : چانه، ذقن، زنخ

زنخدان

زند

زندآور

<hr> مترادف زندان : اسارتگاه، بازداشتگاه، بند، بندیخانه، توقیفگاه، حبس، دوستاق، دوستاق خانه، سجن، سلول، سیاهچال، محبس، هلفدونی

مترادف زندان : اسارتگاه، بازداشتگاه، بند، بندیخانه، توقیفگاه، حبس، دوستاق، دوستاق خانه، سجن، سلول، سیاهچال، محبس، هلفدونی

زندان

زندانبان

<hr> مترادف زندانی : اسیر، بازداشت، بندی، توقیف، حبس، دربند، شهربند، گرفتار، محبوس

مترادف زندانی : اسیر، بازداشت، بندی، توقیف، حبس، دربند، شهربند، گرفتار، محبوس

زندانی

زنداور

زندبار

زندباف

<hr> مترادف زندخوان : بلبل، عندلیب، هزاردستان، زردشتی، گبر، مجوس

مترادف زندخوان : بلبل، عندلیب، هزاردستان، زردشتی، گبر، مجوس

واژه های حرف "ز" - فرهنگ عمید