فرهنگ عمید

<hr> مترادف زیب : آذین، آرایش، تزیین، حلیه، زینت، زیور <hr> برابر پارسی : آرایش، پرمون

مترادف زیب : آذین، آرایش، تزیین، حلیه، زینت، زیور برابر پارسی : آرایش، پرمون

زیب

<hr> مترادف زیبا : پریچهر، پریرو، جمیل، خوبرو، خوب صورت، خوش اندام، خوشگل، خوش منظر، رعنا، زیبارو، شیک، صبیح، ظریف، قشنگ، لطیف، لعبت، مطبوع، مقبول، ملیح، نازنین، نیک منظر، نیکورو، وجیه، وسیم، باطراوت، تماشایی، خوش، شکیل <hr> متضاد زیبا : زشت

مترادف زیبا : پریچهر، پریرو، جمیل، خوبرو، خوب صورت، خوش اندام، خوشگل، خوش منظر، رعنا، زیبارو، شیک، صبیح، ظریف، قشنگ، لطیف، لعبت، مطبوع، مقبول، ملیح، نازنین، نیک منظر، نیکورو، وجیه، وسیم، باطراوت، تماشایی، خوش، شکیل متضاد زیبا : زشت

زیبا

<hr> مترادف زیبارو : جمیل، خوشگل، زیبا، قشنگ، نیک منظر، وجیه <hr> متضاد زیبارو : زشت رو

مترادف زیبارو : جمیل، خوشگل، زیبا، قشنگ، نیک منظر، وجیه متضاد زیبارو : زشت رو

زیبارو

زیبال

زیبان

<hr> مترادف زیبایی : جمال، حسن، خوبرویی، صباحت، نیک منظری، وجاهت <hr> متضاد زیبایی : زشتی

مترادف زیبایی : جمال، حسن، خوبرویی، صباحت، نیک منظری، وجاهت متضاد زیبایی : زشتی

زیبایی

زیبایی شناسی

<hr> مترادف زیبق : جیوه، سیماب

مترادف زیبق : جیوه، سیماب

زیبق

<hr> مترادف زیبنده : برازنده، درخور، سزاوار، شایسته، لایق، مستوجب، مناسب، آراسته، چشم نواز، خوش نما

مترادف زیبنده : برازنده، درخور، سزاوار، شایسته، لایق، مستوجب، مناسب، آراسته، چشم نواز، خوش نما

زیبنده

زیبندگی

زیبیدن

<hr> مترادف زیت : چربی، دهن، روغن

مترادف زیت : چربی، دهن، روغن

زیت

زیتون

زیج

زید

زیدیه

<hr> مترادف زیر : پایین، تحت، ته، ذیل <hr> متضاد زیر : بالا، زبر، فوق

مترادف زیر : پایین، تحت، ته، ذیل متضاد زیر : بالا، زبر، فوق

زیر

زیر اب

زیر دستی

زیر زبانی

زیر سازی

<hr> مترادف زیرا : برای اینکه، چون

مترادف زیرا : برای اینکه، چون

زیرا

زیراب

زیرافکن

زیرافکند

<hr> مترادف زیرانداز : تشک، زیرافکن، مفرش، نهالی <hr> متضاد زیرانداز : روانداز

مترادف زیرانداز : تشک، زیرافکن، مفرش، نهالی متضاد زیرانداز : روانداز

زیرانداز

زیربا

زیرتنگ

<hr> مترادف زیرجامه : پیژاما، پیژامه، زیرپوش، شلوار

مترادف زیرجامه : پیژاما، پیژامه، زیرپوش، شلوار

زیرجامه

زیرخرد

زیردریایی

<hr> مترادف زیردست : دونپایه، فرودست، مادون، مرئوس، مطیع، مقهور، نوچه <hr> متضاد زیردست : بالادست

مترادف زیردست : دونپایه، فرودست، مادون، مرئوس، مطیع، مقهور، نوچه متضاد زیردست : بالادست

زیردست

زیردستی

زیرزار

زیرزبانی

زیرزمین

<hr> مترادف زیرزمینی : دخمه، سردابه، سرداب، نقب

مترادف زیرزمینی : دخمه، سردابه، سرداب، نقب

زیرزمینی

زیرسازی

زیرفون

زیره

زیره با

زیروا

زیرپوش

زیرپیراهن

زیرچاق

<hr> مترادف زیرک : باذکاوت، باهوش، بیدار، تیزخاطر، تیزرای، تیزهوش، خردمند، دانا، داهیه، داهی، ذکی، زرار، زرنگ، عاقل، فرزانه، فطن، مراقب، مواظب، نبیل، نبیه، وقاد، هوشمند، هوشیار، زبل، محیل، ناقلا <hr> متضاد زیرک : پخمه

مترادف زیرک : باذکاوت، باهوش، بیدار، تیزخاطر، تیزرای، تیزهوش، خردمند، دانا، داهیه، داهی، ذکی، زرار، زرنگ، عاقل، فرزانه، فطن، مراقب، مواظب، نبیل، نبیه، وقاد، هوشمند، هوشیار، زبل، محیل، ناقلا متضاد زیرک : پخمه

واژه های حرف "ز" - فرهنگ عمید