فرهنگ عمید

ساگو

سای

سایا

<hr> مترادف سایبان : آفتاب گردان، سایه پوش، سایه گاه، آلاچیق، سایه بان، سایه وان، شامیانه، چتر، عرش، نش، چادر، سراپرده، خیمه

مترادف سایبان : آفتاب گردان، سایه پوش، سایه گاه، آلاچیق، سایه بان، سایه وان، شامیانه، چتر، عرش، نش، چادر، سراپرده، خیمه

سایبان

ساید

<hr> مترادف سایر : دگر، دیگر، غیر ، روان، ساری، سیرکننده، باقی، بقیه، جمیع، همه، رایج، متداول، جاری <hr> متضاد سایر : همان، همین <hr> برابر پارسی : دیگر، روان، رونده

مترادف سایر : دگر، دیگر، غیر ، روان، ساری، سیرکننده، باقی، بقیه، جمیع، همه، رایج، متداول، جاری متضاد سایر : همان، همین برابر پارسی : دیگر، روان، رونده

سایر

سایره

<hr> مترادف سائس : دیان، دیپلمات، سیاس، سیاستمدار <hr> متضاد سائس : بی سیاست

مترادف سائس : دیان، دیپلمات، سیاس، سیاستمدار متضاد سائس : بی سیاست

سایس

<hr> مترادف سایش : اصطکاک، خراش، مالش، مس

مترادف سایش : اصطکاک، خراش، مالش، مس

سایش

سایغ

ساینده

<hr> مترادف سایه : شبح، ظل، نسار، نش، پناه، حمایت، توجه، عنایت، اثر، تاثیر، نتیجه، نفوذ، حشمت، بزرگی، جلال، غیرواقعی، صوری، وهمی، موهوم، نقاط تیره تر در نقاشی

مترادف سایه : شبح، ظل، نسار، نش، پناه، حمایت، توجه، عنایت، اثر، تاثیر، نتیجه، نفوذ، حشمت، بزرگی، جلال، غیرواقعی، صوری، وهمی، موهوم، نقاط تیره تر در نقاشی

سایه

<hr> مترادف سایه افکن : سایه دار، سایه گستر، سایه انداز

مترادف سایه افکن : سایه دار، سایه گستر، سایه انداز

سایه افکن

سایه بان

سایه ترس

سایه خشک

سایه خفت

سایه خوش

<hr> مترادف سایه دار : سایه گستر، سایه انداز، سایه افکن، سایه ور، طلیل <hr> متضاد سایه دار : بی سایه

مترادف سایه دار : سایه گستر، سایه انداز، سایه افکن، سایه ور، طلیل متضاد سایه دار : بی سایه

سایه دار

سایه رس

سایه رست

سایه رو

<hr> مترادف سایه روشن : تاریک روشن، تیره روشن

مترادف سایه روشن : تاریک روشن، تیره روشن

سایه روشن

سایه زده

سایه شکن

سایه فکن

سایه نشین

<hr> مترادف سایه وار : شبح وار، سایه سان، شبح مانند

مترادف سایه وار : شبح وار، سایه سان، شبح مانند

سایه وار

سایه ور

<hr> مترادف سایه پرست : فاسق، اهل فسق وفجور، زانی، زناکار، رفاه زده

مترادف سایه پرست : فاسق، اهل فسق وفجور، زانی، زناکار، رفاه زده

سایه پرست

سایه پرستی

سایه پرور

سایه پسند

سایه پوش

<hr> مترادف سایه گاه : سایبان، سایه، مظله، نش

مترادف سایه گاه : سایبان، سایه، مظله، نش

سایه گاه

سایه گستر

سایوان

سایگاه

<hr> مترادف ساییدن : سابیدن، سودن، خرد کردن، کوبیدن، نرم کردن، سوهان زدن، صیقلی کردن، زدودن، جلا دادن، صیقل دادن، مالیدن

مترادف ساییدن : سابیدن، سودن، خرد کردن، کوبیدن، نرم کردن، سوهان زدن، صیقلی کردن، زدودن، جلا دادن، صیقل دادن، مالیدن

ساییدن

<hr> مترادف ساییده : سابیده، سوده ، کوبیده، نرم، سوهان زده، سوهان خورده، صیقلی، زدوده <hr> متضاد ساییده : ناسوده، نساییده

مترادف ساییده : سابیده، سوده ، کوبیده، نرم، سوهان زده، سوهان خورده، صیقلی، زدوده متضاد ساییده : ناسوده، نساییده

ساییده

<hr> مترادف سب : بددهانی، دشنام، رده، فحش، لعن، ناسزا ، دشنام دادن، فحش دادن، ناسزا گفتن <hr> متضاد سب : مدح، ستایش، ستودن، مرحباگفتن

مترادف سب : بددهانی، دشنام، رده، فحش، لعن، ناسزا ، دشنام دادن، فحش دادن، ناسزا گفتن متضاد سب : مدح، ستایش، ستودن، مرحباگفتن

سب

سبا

سبائیه

<hr> مترادف سبابه : انگشت دوم، انگشت شهادت، انگشت اشاره <hr> متضاد سبابه : ابهام، خنصر، بنصر <hr> برابر پارسی : انگشت میانی

مترادف سبابه : انگشت دوم، انگشت شهادت، انگشت اشاره متضاد سبابه : ابهام، خنصر، بنصر برابر پارسی : انگشت میانی

سبابه

سبات

<hr> مترادف سباح : آب ورز، شناگر، شناور

مترادف سباح : آب ورز، شناگر، شناور

سباح

<hr> مترادف سباحت : آب بازی، شنا، شناگری، شناوری، شنا کردن، شناور شدن

مترادف سباحت : آب بازی، شنا، شناگری، شناوری، شنا کردن، شناور شدن

سباحت

<hr> مترادف سباع : درنده ها، جانوران، سبع ها، ددان

مترادف سباع : درنده ها، جانوران، سبع ها، ددان

واژه های حرف "س" - فرهنگ عمید