فرهنگ عمید

<hr> مترادف ستایش امیز : ( ستایش آمیز ) تحسین آمیز، مدح آمیز <hr> متضاد ستایش امیز : ( ستایش آمیز ) قدح آمیز، نکوهش بار، ملامت بار

مترادف ستایش امیز : ( ستایش آمیز ) تحسین آمیز، مدح آمیز متضاد ستایش امیز : ( ستایش آمیز ) قدح آمیز، نکوهش بار، ملامت بار

ستایش امیز

ستایش کنان

ستایشگاه

<hr> مترادف ستایشگر : آفرین گو، ثناخوان، ستاینده، مداح، مدح خوان، مدح گستر، مدح گوی، منقبت خوان <hr> متضاد ستایشگر : نکوهش گر

مترادف ستایشگر : آفرین گو، ثناخوان، ستاینده، مداح، مدح خوان، مدح گستر، مدح گوی، منقبت خوان متضاد ستایشگر : نکوهش گر

ستایشگر

ستاینده

ستاییدن

ستاییده

<hr> مترادف ستبر : تناور، تنومند، ثخن، دفزک، زفت، ضخیم، استبر، قطور، فربه، کلفت، گنده، ناهموار ، سفت، سخت، غلیظ <hr> متضاد ستبر : نازک

مترادف ستبر : تناور، تنومند، ثخن، دفزک، زفت، ضخیم، استبر، قطور، فربه، کلفت، گنده، ناهموار ، سفت، سخت، غلیظ متضاد ستبر : نازک

ستبر

<hr> مترادف ستبرا : ثخن، ستبری، ضخامت، فربهی، قطر، کلفتی <hr> متضاد ستبرا : نازکی

مترادف ستبرا : ثخن، ستبری، ضخامت، فربهی، قطر، کلفتی متضاد ستبرا : نازکی

ستبرا

ستبرق

<hr> مترادف ستبری : ثخن، ستبرا، ضخامت، کلفتی <hr> متضاد ستبری : نازکی

مترادف ستبری : ثخن، ستبرا، ضخامت، کلفتی متضاد ستبری : نازکی

ستبری

ستخر

ستخوان

ستخیز

ستدن

ستده

<hr> مترادف ستر : پرده، پوشش، جلباب، حجاب ، پوشاندن، نهفتن <hr> متضاد ستر : کشف

مترادف ستر : پرده، پوشش، جلباب، حجاب ، پوشاندن، نهفتن متضاد ستر : کشف

ستر

سترب

<hr> مترادف ستردن : تراشیدن، پاک کردن، پالودن، زدودن، کندن، محو کردن، زایل کردن، نابود کردن، از بین بردن

مترادف ستردن : تراشیدن، پاک کردن، پالودن، زدودن، کندن، محو کردن، زایل کردن، نابود کردن، از بین بردن

ستردن

<hr> مترادف سترده : بری، پاک، تراشیده، زایل، عاری، محذوف، منقا

مترادف سترده : بری، پاک، تراشیده، زایل، عاری، محذوف، منقا

سترده

ستردگی

سترلاب

سترنده

سترنگ

ستره

<hr> مترادف سترون : بی بار، بی بر، عقیم، نازا ، بایر، لم یزرع، کویر ، استریل <hr> متضاد سترون : بارور، زایا، حاصلخیز <hr> برابر پارسی : نازا، سترون

مترادف سترون : بی بار، بی بر، عقیم، نازا ، بایر، لم یزرع، کویر ، استریل متضاد سترون : بارور، زایا، حاصلخیز برابر پارسی : نازا، سترون

سترون

سترونی

<hr> مترادف سترگ : بزرگ، عظیم، معظم، والا، بااهمیت، مهم، بزرگ جثه، تنومند، عظیم الجثه ، ستیزه کار، لجوج، خودسر، عصبی، تندخو، خشمناک <hr> متضاد سترگ : لاغر، نزار

مترادف سترگ : بزرگ، عظیم، معظم، والا، بااهمیت، مهم، بزرگ جثه، تنومند، عظیم الجثه ، ستیزه کار، لجوج، خودسر، عصبی، تندخو، خشمناک متضاد سترگ : لاغر، نزار

سترگ

ستغفار

ستل

<hr> مترادف ستم : آزار، اجحاف، ایذا، بغی، بیداد، بیدادگری، تطاول، تعدی، جبر، جفا، جور، حیف، ظلم، مظلمه <hr> متضاد ستم : مهر

مترادف ستم : آزار، اجحاف، ایذا، بغی، بیداد، بیدادگری، تطاول، تعدی، جبر، جفا، جور، حیف، ظلم، مظلمه متضاد ستم : مهر

ستم

ستم آباد

ستم آمیز

ستم اباد

ستم امیز

ستم اندیش

<hr> مترادف ستم دیده : بدبخت، جوردیده، مظلوم، ستم ستیز <hr> متضاد ستم دیده : ظالم، ستمکار

مترادف ستم دیده : بدبخت، جوردیده، مظلوم، ستم ستیز متضاد ستم دیده : ظالم، ستمکار

ستم دیده

ستم شکن

ستم پرور

<hr> مترادف ستم کش : ستم پذیر، جفامند، جورکش، زحمتکش، سختی کش ، ستم ستیز <hr> متضاد ستم کش : ستمگر

مترادف ستم کش : ستم پذیر، جفامند، جورکش، زحمتکش، سختی کش ، ستم ستیز متضاد ستم کش : ستمگر

ستم کش

ستم کشیده

ستم کیش

ستم گستر

ستمدیده

<hr> مترادف ستمکار : بیدادگر، جبار، جفاپیشه، ستمکاره، جفاکار، ستمگر، سفاک، شریر، ظالم، مردم آزار <hr> متضاد ستمکار : عادل، دادگر

مترادف ستمکار : بیدادگر، جبار، جفاپیشه، ستمکاره، جفاکار، ستمگر، سفاک، شریر، ظالم، مردم آزار متضاد ستمکار : عادل، دادگر

ستمکار

ستمکاره

ستمکاری

<hr> مترادف ستمگر : بیدادگر، جابر، جبار، جفاکار، ستم کیش، جورپیشه، زورگو، ستمکار، سرپنجه، سفاک، طاغوت، ظالم، عادیه، غاصب، متعدی، مردم آزار ، ستم ستیز، ستم پذیر، ستم کش، ستم کشیده <hr> متضاد ستمگر : دادگر

مترادف ستمگر : بیدادگر، جابر، جبار، جفاکار، ستم کیش، جورپیشه، زورگو، ستمکار، سرپنجه، سفاک، طاغوت، ظالم، عادیه، غاصب، متعدی، مردم آزار ، ستم ستیز، ستم پذیر، ستم کش، ستم کشیده متضاد ستمگر : دادگر

واژه های حرف "س" - فرهنگ عمید