فرهنگ عمید

سیاتیک

<hr> مترادف سیاح : آفاق پو، سیاحتگر، جهانگرد، مسافر، گردشگر، جهاندیده <hr> برابر پارسی : جهانگرد، گردشگر

مترادف سیاح : آفاق پو، سیاحتگر، جهانگرد، مسافر، گردشگر، جهاندیده برابر پارسی : جهانگرد، گردشگر

سیاح

<hr> مترادف سیاحت : تماشا، سفر، سیر، گردش، جهانگردی، گردشگری، آفاق پویی <hr> برابر پارسی : جهانگردی

مترادف سیاحت : تماشا، سفر، سیر، گردش، جهانگردی، گردشگری، آفاق پویی برابر پارسی : جهانگردی

سیاحت

<hr> مترادف سیادت : آقایی، بزرگی، خواجگی، سروری، مهتری <hr> متضاد سیادت : بندگی

مترادف سیادت : آقایی، بزرگی، خواجگی، سروری، مهتری متضاد سیادت : بندگی

سیادت

<hr> مترادف سیار : گردنده ، رونده، روان، سیرکننده <hr> متضاد سیار : ثابت <hr> برابر پارسی : چرخان، چرخنده، گردنده، جنبنده

مترادف سیار : گردنده ، رونده، روان، سیرکننده متضاد سیار : ثابت برابر پارسی : چرخان، چرخنده، گردنده، جنبنده

سیار

سیارات

<hr> مترادف سیاره : ستاره، کوکب، کاروان، قافله <hr> برابر پارسی : اباختر، جنبنده، گویال، هَرباسپ، ستاره ی گردان

مترادف سیاره : ستاره، کوکب، کاروان، قافله برابر پارسی : اباختر، جنبنده، گویال، هَرباسپ، ستاره ی گردان

سیاره

<hr> مترادف سیاس : سائس، سیاسی، سیاستمدار، مدیر ، سیاست دان، سیاست شناس، حسابگر، حیله گر، سیاست کننده، تنبیه کننده <hr> متضاد سیاس : بی سیاست <hr> برابر پارسی : کشوردار

مترادف سیاس : سائس، سیاسی، سیاستمدار، مدیر ، سیاست دان، سیاست شناس، حسابگر، حیله گر، سیاست کننده، تنبیه کننده متضاد سیاس : بی سیاست برابر پارسی : کشوردار

سیاس

<hr> مترادف سیاست : تدبیر، خطمشی، دیپلماسی، تنبیه، جزا، سزا، شکنجه، عقوبت، مجازات، حقه بازی، دوزوکلک، حکومت، حکم، ریاست، حکومت کردن، حکم راندن، ریاست کردن <hr> برابر پارسی : کشورداری، جهان آرایی، جهان داری، روش

مترادف سیاست : تدبیر، خطمشی، دیپلماسی، تنبیه، جزا، سزا، شکنجه، عقوبت، مجازات، حقه بازی، دوزوکلک، حکومت، حکم، ریاست، حکومت کردن، حکم راندن، ریاست کردن برابر پارسی : کشورداری، جهان آرایی، جهان داری، روش

سیاست

سیاست مدار

<hr> مترادف سیاستمدار : دیپلمات، سایس، سیاس، سیاست باز، سیاستگر، سیاست دان، باکیاست، خبیر، کاردان، مدبر، مدیر ، دولتمرد <hr> متضاد سیاستمدار : بی کیاست

مترادف سیاستمدار : دیپلمات، سایس، سیاس، سیاست باز، سیاستگر، سیاست دان، باکیاست، خبیر، کاردان، مدبر، مدیر ، دولتمرد متضاد سیاستمدار : بی کیاست

سیاستمدار

سیاستگاه

سیاسر

<hr> مترادف سیاسی : دیپلماتیک، سیاستمدار، مربوط به سیاست، دگراندیش <hr> برابر پارسی : کشوردار، کشورداری، جهان آرا

مترادف سیاسی : دیپلماتیک، سیاستمدار، مربوط به سیاست، دگراندیش برابر پارسی : کشوردار، کشورداری، جهان آرا

سیاسی

سیاط

<hr> مترادف سیاف : جلاد، دژخیم، شمشیرزن، شمشیرگر

مترادف سیاف : جلاد، دژخیم، شمشیرزن، شمشیرگر

سیاف

<hr> مترادف سیاق : اسلوب، روال، روش، شیوه، طریقه، منوال، نحو، نمط، نوع، هنجار، بافت، قرینه، تلو، حساب نویسی، علم حساب <hr> برابر پارسی : روش، روند، سایاگ، شیوه

مترادف سیاق : اسلوب، روال، روش، شیوه، طریقه، منوال، نحو، نمط، نوع، هنجار، بافت، قرینه، تلو، حساب نویسی، علم حساب برابر پارسی : روش، روند، سایاگ، شیوه

سیاق

سیاقت

سیاقه الاعداد

سیاقهالاعداد

<hr> مترادف سیال : جاری، روان ، آبکی، رقیق، رو، مایع <hr> متضاد سیال : راکد، غلیظ <hr> برابر پارسی : آبگون

مترادف سیال : جاری، روان ، آبکی، رقیق، رو، مایع متضاد سیال : راکد، غلیظ برابر پارسی : آبگون

سیال

سیالخ

سیان

سیانور

سیانوژن

<hr> مترادف سیاه : اسود، اغبر، تاریک، تیره، قره، کبود، کمرنگ، مشکی ، برده، غلام، کاکاسیاه، سیاه پوست ، بدیمن، بی ارزش، پشیز، غم انگیز، ملالت بار <hr> متضاد سیاه : سپید، سفید، سفیدپوست

مترادف سیاه : اسود، اغبر، تاریک، تیره، قره، کبود، کمرنگ، مشکی ، برده، غلام، کاکاسیاه، سیاه پوست ، بدیمن، بی ارزش، پشیز، غم انگیز، ملالت بار متضاد سیاه : سپید، سفید، سفیدپوست

سیاه

سیاه اب

سیاه ال

<hr> مترادف سیاه بخت : بدبخت، بی طالع، تیره بخت، شقی، شوربخت، کوربخت، مفلوک ، دم بخت <hr> متضاد سیاه بخت : خوشبخت، سعید

مترادف سیاه بخت : بدبخت، بی طالع، تیره بخت، شقی، شوربخت، کوربخت، مفلوک ، دم بخت متضاد سیاه بخت : خوشبخت، سعید

سیاه بخت

<hr> مترادف سیاه بختی : بدبختی، شوربختی، فاقه، فلاکت <hr> متضاد سیاه بختی : خوشبختی

مترادف سیاه بختی : بدبختی، شوربختی، فاقه، فلاکت متضاد سیاه بختی : خوشبختی

سیاه بختی

سیاه تخمه

سیاه تلو

سیاه توسه

سیاه خانه

سیاه دارو

سیاه دانه

سیاه درخت

سیاه درون

سیاه دست

<hr> مترادف سیاه دل : بی رحم، تیره جان، تیره ضمیر، تیره دل، سنگدل، قسی القلب، قسی، گمراه، بددل، بدگمان، ظنین

مترادف سیاه دل : بی رحم، تیره جان، تیره ضمیر، تیره دل، سنگدل، قسی القلب، قسی، گمراه، بددل، بدگمان، ظنین

سیاه دل

<hr> مترادف سیاه رو : سیه رو، گناه کار، بزه کار، شرمنده، خجل

مترادف سیاه رو : سیه رو، گناه کار، بزه کار، شرمنده، خجل

سیاه رو

<hr> مترادف سیاه روز : بدبخت، بیچاره، مفلوک | سیه روز، بدبخت، شوربخت، مفلوک، فلک زده، سیاه گلیم، تیره روز، تیره بخت <hr> متضاد سیاه روز : سپیدبخت

مترادف سیاه روز : بدبخت، بیچاره، مفلوک | سیه روز، بدبخت، شوربخت، مفلوک، فلک زده، سیاه گلیم، تیره روز، تیره بخت متضاد سیاه روز : سپیدبخت

سیاه روز

سیاه زخم

سیاه سار

سیاه سر

سیاه سرفه

<hr> مترادف سیاه فام : تیره، تیره رنگ، تیره فام، سیه فام، شب رنگ، کبود

مترادف سیاه فام : تیره، تیره رنگ، تیره فام، سیه فام، شب رنگ، کبود

واژه های حرف "س" - فرهنگ عمید