فرهنگ عمید

<hr> مترادف غریزی : جبلی، ذاتی، طبیعی، فطری

مترادف غریزی : جبلی، ذاتی، طبیعی، فطری

غریزی

غریف

غریفج

<hr> مترادف غریق : غرق، غرقه، غوطه ور، فرورفته، مستغرق <hr> برابر پارسی : فروشده در آب

مترادف غریق : غرق، غرقه، غوطه ور، فرورفته، مستغرق برابر پارسی : فروشده در آب

غریق

غریم

<hr> مترادف غریو : افغان، بانگ، جیغ، خروش، داد، دادوبیداد، زاری، غوغا، فریاد، فغان، گریه، نعره، ولوله، همهمه، هیاهو

مترادف غریو : افغان، بانگ، جیغ، خروش، داد، دادوبیداد، زاری، غوغا، فریاد، فغان، گریه، نعره، ولوله، همهمه، هیاهو

غریو

غریوان

غریونده

غریویدن

غریژن

غریژنگ

<hr> مترادف غزا : آرزم، جدال، جنگ، جهاد، رزم، غزوه، مصاف، نبرد

مترادف غزا : آرزم، جدال، جنگ، جهاد، رزم، غزوه، مصاف، نبرد

غزا

غزات

غزارت

<hr> مترادف غزال : آهو، جیران <hr> برابر پارسی : آهو، آهوبره

مترادف غزال : آهو، جیران برابر پارسی : آهو، آهوبره

غزال

غزال چشم

غزاله

غزالهالضحی

غزالک

غزغان

<hr> مترادف غزل : شعر، عشقبازی، معاشقه <hr> برابر پارسی : چامه، چکامه، سروده، ترانه

مترادف غزل : شعر، عشقبازی، معاشقه برابر پارسی : چامه، چکامه، سروده، ترانه

غزل

غزل خوان

<hr> مترادف غزل سرا : غزل پرداز، غزل گوی

مترادف غزل سرا : غزل پرداز، غزل گوی

غزل سرا

<hr> مترادف غزل پرداز : غزل ساز، غزلسرا، غزل گو

مترادف غزل پرداز : غزل ساز، غزلسرا، غزل گو

غزل پرداز

غزل گو

غزلان

<hr> برابر پارسی : سروده ها، چکامه ها، چامه ها، ترانه

برابر پارسی : سروده ها، چکامه ها، چامه ها، ترانه

غزلیات

غزنوی

غزنیجی

غزو

غزوات

<hr> مترادف غزوه : جدال، جنگ، جهاد، حرب، غزا، مصاف

مترادف غزوه : جدال، جنگ، جهاد، حرب، غزا، مصاف

غزوه

غزیر

غزیره

غساق

<hr> مترادف غسال : جامه شو، مرده شو

مترادف غسال : جامه شو، مرده شو

غسال

<hr> مترادف غسالخانه : مرده شوخانه، مرده شوی خانه

مترادف غسالخانه : مرده شوخانه، مرده شوی خانه

غسالخانه

غساله

غسق

<hr> مترادف غسل : استحمام، تطهیر، تغسیل، شست وشو، طهارت، وضو <hr> برابر پارسی : شست و شو، شستُشو

مترادف غسل : استحمام، تطهیر، تغسیل، شست وشو، طهارت، وضو برابر پارسی : شست و شو، شستُشو

غسل

غسل خانه

غسلگاه

غسلین

غسول

غسک

<hr> مترادف غش : اغما، بیهوشی، ریسه، صرع، ضعف، کما، مدهوشی، تزویر، تقلب، پرده پوشی، خیانت <hr> برابر پارسی : کینه، سیاه دلی، شیله پیله، بیهوشی، مدهوشی

مترادف غش : اغما، بیهوشی، ریسه، صرع، ضعف، کما، مدهوشی، تزویر، تقلب، پرده پوشی، خیانت برابر پارسی : کینه، سیاه دلی، شیله پیله، بیهوشی، مدهوشی

غش

<hr> مترادف غشا : پرده، جلباب، حجاب، غاشیه، غطا، پوسته، روبند، لفافه <hr> برابر پارسی : پرده، پوشش، روکش

مترادف غشا : پرده، جلباب، حجاب، غاشیه، غطا، پوسته، روبند، لفافه برابر پارسی : پرده، پوشش، روکش

غشا

<hr> مترادف غشاوه : پرده، پوشش، غطا

مترادف غشاوه : پرده، پوشش، غطا

واژه های حرف "غ" - فرهنگ عمید