فرهنگ عمید

فاطن

<hr> مترادف فاعل : عامل، عملگر، کنا، کنشگر، کننده، تاثیرگذار <hr> متضاد فاعل : تاثیرپذیر، قابل، مفعول <hr> برابر پارسی : کننده کار، انجام دهنده، پوینده، کار کننده، کنا، کنشگر، کننده

مترادف فاعل : عامل، عملگر، کنا، کنشگر، کننده، تاثیرگذار متضاد فاعل : تاثیرپذیر، قابل، مفعول برابر پارسی : کننده کار، انجام دهنده، پوینده، کار کننده، کنا، کنشگر، کننده

فاعل

فاعلیت

فاغره

فافا

<hr> مترادف فاق : ترک، چاک، شکاف، دشت، هامون <hr> برابر پارسی : فاژ

مترادف فاق : ترک، چاک، شکاف، دشت، هامون برابر پارسی : فاژ

فاق

<hr> برابر پارسی : نبود، بی بهره، نادار، گم کننده

برابر پارسی : نبود، بی بهره، نادار، گم کننده

فاقد

فاقع

<hr> مترادف فاقه : افلاس، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، عسرت، فقر، نداری، نیازمندی

مترادف فاقه : افلاس، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، عسرت، فقر، نداری، نیازمندی

فاقه

<hr> مترادف فال : شگون، مروا، نفوس، استخاره، تطیر، تفال، کپه، بخت، طالع <hr> برابر پارسی : شگون، بخت، پیشگویی، پیش بینی

مترادف فال : شگون، مروا، نفوس، استخاره، تطیر، تفال، کپه، بخت، طالع برابر پارسی : شگون، بخت، پیشگویی، پیش بینی

فال

<hr> برابر پارسی : پیشگوی، کف بین

برابر پارسی : پیشگوی، کف بین

فال بین

<hr> مترادف فال بینی : طالع بینی، فال شناسی، فالگویی، فالگیری

مترادف فال بینی : طالع بینی، فال شناسی، فالگویی، فالگیری

فال بینی

فال نامه

فال گو

فال گوش

فال گیر

فال گیری

فالج

فالج زده

فالق

فالق الاصباح

فالنامه

فالنجیطس

فالنجیقن

<hr> برابر پارسی : پالوده

فالوده

فالوذج

<hr> مترادف فالگو : طالع بین، غیب گو، فالچی، فال زن، فالگیر، کاهن

مترادف فالگو : طالع بین، غیب گو، فالچی، فال زن، فالگیر، کاهن

فالگو

<hr> مترادف فالگیر : رمال، طالع بین، عراف، فالچی، فال زن، فالگو، کاهن <hr> برابر پارسی : کف بین، پیشگوی

مترادف فالگیر : رمال، طالع بین، عراف، فالچی، فال زن، فالگو، کاهن برابر پارسی : کف بین، پیشگوی

فالگیر

فالگیری

<hr> مترادف فالیز : پالیز، کشتزار، لته، مزرعه

مترادف فالیز : پالیز، کشتزار، لته، مزرعه

فالیز

<hr> مترادف فام : رنگ، صبغه، گونه، لون، شبیه، مانند، نظیر، دین، قرض، وام

مترادف فام : رنگ، صبغه، گونه، لون، شبیه، مانند، نظیر، دین، قرض، وام

فام

فام دار

فام گزار

فامدار

<hr> مترادف فامیل : آل، اهل بیت، خانواده، خویش، دودمان، طایفه، قوم <hr> برابر پارسی : بستگان، خانواده، خویشاوندان، دودمان

مترادف فامیل : آل، اهل بیت، خانواده، خویش، دودمان، طایفه، قوم برابر پارسی : بستگان، خانواده، خویشاوندان، دودمان

فامیل

فامیل دار

<hr> مترادف فانتزی : تفنن، هوس، خیالی، غیرواقعی، شیک، لوکس

مترادف فانتزی : تفنن، هوس، خیالی، غیرواقعی، شیک، لوکس

فانتزی

فانه

<hr> مترادف فانوس : چراغ، مصباح، برج دریایی

مترادف فانوس : چراغ، مصباح، برج دریایی

فانوس

فانوسقه

<hr> مترادف فانی : تباهی پذیر، زوال پذیر، معدوم، میرا، میرنده، هالک، بی ثبات، زودگذر، ناپایدار <hr> متضاد فانی : ابدی، باقی، جاوید <hr> برابر پارسی : زودگذر، مردنی، ناپایدار، ناپاینده، نماندنی

مترادف فانی : تباهی پذیر، زوال پذیر، معدوم، میرا، میرنده، هالک، بی ثبات، زودگذر، ناپایدار متضاد فانی : ابدی، باقی، جاوید برابر پارسی : زودگذر، مردنی، ناپایدار، ناپاینده، نماندنی

فانی

فانید

فاوا

فاوانیا

فاپیش

فاژ

فاژیدن

<hr> مترادف فاکتور : سیاهه، صورت، صورتحساب، عامل، عملگر <hr> برابر پارسی : سازه

مترادف فاکتور : سیاهه، صورت، صورتحساب، عامل، عملگر برابر پارسی : سازه

واژه های حرف "ف" - فرهنگ عمید