فرهنگ عمید

مصطکی

مصعب

<hr> مترادف مصعد : محل صعود، نردبان

مترادف مصعد : محل صعود، نردبان

مصعد

<hr> برابر پارسی : کوچک، خرد، ریز، کهتر

برابر پارسی : کوچک، خرد، ریز، کهتر

مصغر

مصف

<hr> مترادف مصفا : باصفا، پاک، خرم، دلگشا، نزه ، بی آمیغ، خالص، ناب، زلال <hr> متضاد مصفا : دلگیر، ناخالص، آلوده <hr> برابر پارسی : خرم، سرسبز، خوش آب و هوا

مترادف مصفا : باصفا، پاک، خرم، دلگشا، نزه ، بی آمیغ، خالص، ناب، زلال متضاد مصفا : دلگیر، ناخالص، آلوده برابر پارسی : خرم، سرسبز، خوش آب و هوا

مصفا

مصفات

مصقع

مصقل

مصقله

مصقول

<hr> مترادف مصلح : اصلاحگر، اصلاح کننده، خیراندیش، خیرخواه، صالح، صلاح اندیش، نیکوکار <hr> متضاد مصلح : مفسد <hr> برابر پارسی : نیکخواه، به اندیش، بهساز

مترادف مصلح : اصلاحگر، اصلاح کننده، خیراندیش، خیرخواه، صالح، صلاح اندیش، نیکوکار متضاد مصلح : مفسد برابر پارسی : نیکخواه، به اندیش، بهساز

مصلح

<hr> مترادف مصلحت : خیر، صلاح، صلاح جویی، صوابدید، خیراندیشی، خیرخواهی <hr> برابر پارسی : نیک اندیشی

مترادف مصلحت : خیر، صلاح، صلاح جویی، صوابدید، خیراندیشی، خیرخواهی برابر پارسی : نیک اندیشی

مصلحت

مصلحت آمیز

<hr> مترادف مصلحت امیز : ( مصلحت آمیز ) خیرخواهانه، توام با مصلحت

مترادف مصلحت امیز : ( مصلحت آمیز ) خیرخواهانه، توام با مصلحت

مصلحت امیز

<hr> مترادف مصلحت اندیش : خیرخواه، خیراندیش، صلاح اندیش، مصلحت بین، صلاح کار

مترادف مصلحت اندیش : خیرخواه، خیراندیش، صلاح اندیش، مصلحت بین، صلاح کار

مصلحت اندیش

<hr> مترادف مصلحت اندیشی : خیراندیشی، خیرخواهی، صلاح اندیشی، مصلحت بینی، مصلحت جویی، مصلحت گرایی، چاره جویی <hr> متضاد مصلحت اندیشی : مصلحت گرایی، مفسده جویی

مترادف مصلحت اندیشی : خیراندیشی، خیرخواهی، صلاح اندیشی، مصلحت بینی، مصلحت جویی، مصلحت گرایی، چاره جویی متضاد مصلحت اندیشی : مصلحت گرایی، مفسده جویی

مصلحت اندیشی

<hr> مترادف مصلحت بین : صلاح اندیش، مصلحت نگر

مترادف مصلحت بین : صلاح اندیش، مصلحت نگر

مصلحت بین

<hr> مترادف مصلحت دید : صلاحدید، صوابدید

مترادف مصلحت دید : صلاحدید، صوابدید

مصلحت دید

مصلحت گزار

مصلحت گزاری

<hr> مترادف مصلوب : به صلیب آویخته شده، دارزده شده، به دارآویخته <hr> برابر پارسی : بدارآویخته شده

مترادف مصلوب : به صلیب آویخته شده، دارزده شده، به دارآویخته برابر پارسی : بدارآویخته شده

مصلوب

<hr> مترادف مصلی : جانماز، نمازگاه، سجده گاه، مسجد | نمازخوان، نمازکن، نمازگزار <hr> برابر پارسی : نمازگاه، نمازخانه

مترادف مصلی : جانماز، نمازگاه، سجده گاه، مسجد | نمازخوان، نمازکن، نمازگزار برابر پارسی : نمازگاه، نمازخانه

مصلی

<hr> مترادف مصمت : بی صدا، صامت، هم خوان، خاموش، صامت <hr> متضاد مصمت : مصوت، واکه

مترادف مصمت : بی صدا، صامت، هم خوان، خاموش، صامت متضاد مصمت : مصوت، واکه

مصمت

<hr> مترادف مصمم : باعزم، پراستقامت، قاطع <hr> متضاد مصمم : مردد <hr> برابر پارسی : استوار، باآهنگ، پابرجا، پایدار

مترادف مصمم : باعزم، پراستقامت، قاطع متضاد مصمم : مردد برابر پارسی : استوار، باآهنگ، پابرجا، پایدار

مصمم

مصنع

<hr> مترادف مصنف : تصنیف ساز، شاعر، نویسنده <hr> برابر پارسی : نویسنده، نگارنده، دبیره نویس

مترادف مصنف : تصنیف ساز، شاعر، نویسنده برابر پارسی : نویسنده، نگارنده، دبیره نویس

مصنف

<hr> مترادف مصنوع : ساختگی، قلابی، مجعول، ساخته، ساخته شده <hr> برابر پارسی : ساخته شده، فرآورده، نوپیدا

مترادف مصنوع : ساختگی، قلابی، مجعول، ساخته، ساخته شده برابر پارسی : ساخته شده، فرآورده، نوپیدا

مصنوع

<hr> مترادف مصوب : تصویب شده، به تصویب رسیده، قبول شده، پذیرفته شده <hr> برابر پارسی : استوارشده، برنهاده، پذیرفته

مترادف مصوب : تصویب شده، به تصویب رسیده، قبول شده، پذیرفته شده برابر پارسی : استوارشده، برنهاده، پذیرفته

مصوب

<hr> مترادف مصوت : صدادار، واکدار، واکه <hr> متضاد مصوت : هم خوان، مصمت

مترادف مصوت : صدادار، واکدار، واکه متضاد مصوت : هم خوان، مصمت

مصوت

<hr> مترادف مصور : تصویردار، نقاشی شده، منقوش، به تصویردرآمده، تصورشده، مجسم | صورتگر، صورت نگار، نقاش، نقش پرداز، نقشگر <hr> برابر پارسی : نگارگر، چهره گر، چهریافت

مترادف مصور : تصویردار، نقاشی شده، منقوش، به تصویردرآمده، تصورشده، مجسم | صورتگر، صورت نگار، نقاش، نقش پرداز، نقشگر برابر پارسی : نگارگر، چهره گر، چهریافت

مصور

<hr> مترادف مصون : ایمن، بری، حفظشده، درامان، محفوظ، نگاه داشته <hr> برابر پارسی : درپناه، دورداشته، نگهداشته

مترادف مصون : ایمن، بری، حفظشده، درامان، محفوظ، نگاه داشته برابر پارسی : درپناه، دورداشته، نگهداشته

مصون

<hr> مترادف مصونیت : ایمنی، مصون بودن، محفوظ بودن <hr> برابر پارسی : در پناه

مترادف مصونیت : ایمنی، مصون بودن، محفوظ بودن برابر پارسی : در پناه

مصونیت

<hr> مترادف مصیب : امانت دار، امین، درستکار <hr> متضاد مصیب : امانت خوار

مترادف مصیب : امانت دار، امین، درستکار متضاد مصیب : امانت خوار

مصیب

<hr> مترادف مصیبت : آفت، بلا، حادثه، رزیه، رنج، سختی، فاجعه، گرفتاری، نائبه، نکبت، سوگ، عزا، عزاداری، ماتم <hr> متضاد مصیبت : خوشی، عیش <hr> برابر پارسی : اندوه، پیش آمد ناگوار، پریشانی، دردمندی

مترادف مصیبت : آفت، بلا، حادثه، رزیه، رنج، سختی، فاجعه، گرفتاری، نائبه، نکبت، سوگ، عزا، عزاداری، ماتم متضاد مصیبت : خوشی، عیش برابر پارسی : اندوه، پیش آمد ناگوار، پریشانی، دردمندی

مصیبت

<hr> مترادف مصیبت دیده : داغدیده، سوگوار، عزادار، ماتمزده

مترادف مصیبت دیده : داغدیده، سوگوار، عزادار، ماتمزده

مصیبت دیده

مصیبت زا

<hr> مترادف مصیبت زده : داغدار، سوگ نشین، سوگوار، ماتمزده

مترادف مصیبت زده : داغدار، سوگ نشین، سوگوار، ماتمزده

مصیبت زده

<hr> مترادف مصیبت زدگی : تعزیت داری، عزاداری، داغدیدگی

مترادف مصیبت زدگی : تعزیت داری، عزاداری، داغدیدگی

مصیبت زدگی

<hr> مترادف مصیر : بازگشت، رجعت، عاقبت امر، پایان کار، فرجام کار، باز گشتن، گردیدن، رجوع کردن، منتهی شدن، انتقال یافتن

مترادف مصیر : بازگشت، رجعت، عاقبت امر، پایان کار، فرجام کار، باز گشتن، گردیدن، رجوع کردن، منتهی شدن، انتقال یافتن

مصیر

مضا

مضاجع

مضاجعت

مضاحکه

مضادت

<hr> مترادف مضار : مضرت ها، زیانها، گزندها، ضررها، مضرات <hr> متضاد مضار : منافع، منفعت ها، فواید، بهره ها، سودها <hr> برابر پارسی : گزندها، زیان ها، آسیب ها

مترادف مضار : مضرت ها، زیانها، گزندها، ضررها، مضرات متضاد مضار : منافع، منفعت ها، فواید، بهره ها، سودها برابر پارسی : گزندها، زیان ها، آسیب ها

مضار

مضارب

<hr> مترادف مضاربه : تجارت و معامله اشتراکی با سرمایه یکی ازطرفین قرارداد، زدوخورد کردن

مترادف مضاربه : تجارت و معامله اشتراکی با سرمایه یکی ازطرفین قرارداد، زدوخورد کردن

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید