فرهنگ عمید

<hr> مترادف معزز : عزتمند، عزیز، گرامی، محترم، مکرم <hr> برابر پارسی : گرامی، ارجمند، گرانمایه

مترادف معزز : عزتمند، عزیز، گرامی، محترم، مکرم برابر پارسی : گرامی، ارجمند، گرانمایه

معزز

معزفه

<hr> مترادف معزم : افسونگر، جادوگر، ساحر، مارافسا

مترادف معزم : افسونگر، جادوگر، ساحر، مارافسا

معزم

<hr> مترادف معزول : برکنار، خلع، عزل، مخلوع <hr> متضاد معزول : منصوب، شاغل <hr> برابر پارسی : برکنارشده، کنارگذاشته شده

مترادف معزول : برکنار، خلع، عزل، مخلوع متضاد معزول : منصوب، شاغل برابر پارسی : برکنارشده، کنارگذاشته شده

معزول

معزی الیه

<hr> مترادف معسر : تنگ دست، تهی دست، نیازمند، فقیر، عسرت زده | دشوار، مشکل، پیچیده، سخت <hr> متضاد معسر : فراخ دست | میسر

مترادف معسر : تنگ دست، تهی دست، نیازمند، فقیر، عسرت زده | دشوار، مشکل، پیچیده، سخت متضاد معسر : فراخ دست | میسر

معسر

معسور

معسکر

معشار

<hr> مترادف معشر : انجمن، جماعت، جمعیت، حزب، حلقه، گروه، مجلس

مترادف معشر : انجمن، جماعت، جمعیت، حزب، حلقه، گروه، مجلس

معشر

<hr> مترادف معشوق : جانان، دلارام، دلبر، دلداده، دل ربا، دوست، دوستگان، شاهد، محبوب، محبوبه، نگار، یار، فاسق، رفیقه ، رفیق <hr> متضاد معشوق : عاشق، معشوقه <hr> برابر پارسی : دلبر، دلستان، دلدار، نگار، دل بر، دل دار، دل ربا

مترادف معشوق : جانان، دلارام، دلبر، دلداده، دل ربا، دوست، دوستگان، شاهد، محبوب، محبوبه، نگار، یار، فاسق، رفیقه ، رفیق متضاد معشوق : عاشق، معشوقه برابر پارسی : دلبر، دلستان، دلدار، نگار، دل بر، دل دار، دل ربا

معشوق

<hr> مترادف معشوقه : جانانه، دلبر، دلدار، محبوبه، نگار، یار، رفیقه، فاسق، نشانده، نشمه، نم کرده <hr> متضاد معشوقه : عاشق

مترادف معشوقه : جانانه، دلبر، دلدار، محبوبه، نگار، یار، رفیقه، فاسق، نشانده، نشمه، نم کرده متضاد معشوقه : عاشق

معشوقه

<hr> مترادف معشوقه باز : معشوق باز، معشوقه پرست، معشوق باره

مترادف معشوقه باز : معشوق باز، معشوقه پرست، معشوق باره

معشوقه باز

معصره

معصفر

معصم

<hr> مترادف معصوم : بی گناه، پارسا، پاک جامه، پاک دامن، عفیف، خطاناپذیر <hr> متضاد معصوم : اثیم، گناهکار <hr> برابر پارسی : پاک، یگناه، پارسا، پرهیزکار، بیگناه

مترادف معصوم : بی گناه، پارسا، پاک جامه، پاک دامن، عفیف، خطاناپذیر متضاد معصوم : اثیم، گناهکار برابر پارسی : پاک، یگناه، پارسا، پرهیزکار، بیگناه

معصوم

<hr> مترادف معصومانه : معصوم وار، بی گناهانه

مترادف معصومانه : معصوم وار، بی گناهانه

معصومانه

<hr> مترادف معصومه : پاک، بی گناه، باعصمت، عصمت پرست، پاک دامن

مترادف معصومه : پاک، بی گناه، باعصمت، عصمت پرست، پاک دامن

معصومه

<hr> مترادف معصومیت : بی گناهی، پاکدامنی، عفاف، سادگی، بی پیرایگی، مظلومیت <hr> برابر پارسی : پاکی، پرهیزکاری، پارسایی

مترادف معصومیت : بی گناهی، پاکدامنی، عفاف، سادگی، بی پیرایگی، مظلومیت برابر پارسی : پاکی، پرهیزکاری، پارسایی

معصومیت

<hr> مترادف معصیت : اثم، بزه، تقصیر، جرم، خطا، ذنب، فجور، گناه، منکر، نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن، گناه کردن، نافرمانی <hr> متضاد معصیت : ثواب <hr> برابر پارسی : گناه، گناهکاری

مترادف معصیت : اثم، بزه، تقصیر، جرم، خطا، ذنب، فجور، گناه، منکر، نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن، گناه کردن، نافرمانی متضاد معصیت : ثواب برابر پارسی : گناه، گناهکاری

معصیت

<hr> مترادف معضل : بغرنج، پیچیده، دشوار، سخت، صعب، مسئله، مشکل، معقد <hr> متضاد معضل : سهل، آسان <hr> برابر پارسی : کاستی، دشواری

مترادف معضل : بغرنج، پیچیده، دشوار، سخت، صعب، مسئله، مشکل، معقد متضاد معضل : سهل، آسان برابر پارسی : کاستی، دشواری

معضل

<hr> برابر پارسی : دشواری ها، چالش‎ها، دشواری ها، سختی ها، کاستی ها

برابر پارسی : دشواری ها، چالش‎ها، دشواری ها، سختی ها، کاستی ها

معضلات

معضله

<hr> مترادف معطر : بویا، خوشبو، دماغ پرور، عاطر، عطرآگین، عطرآمیز، گل بو، گل بیز، نافه بو <hr> متضاد معطر : بویناک، گندیده، متعفن <hr> برابر پارسی : بویا، خوشبوی، مشگبوی

مترادف معطر : بویا، خوشبو، دماغ پرور، عاطر، عطرآگین، عطرآمیز، گل بو، گل بیز، نافه بو متضاد معطر : بویناک، گندیده، متعفن برابر پارسی : بویا، خوشبوی، مشگبوی

معطر

<hr> مترادف معطل : بلاتکیف، منتظر، بی حاصل، بی کار، عاطل، بی مصرف، بی استفاده، فروهشته، معلق <hr> برابر پارسی : چشم به راه، سرگردان، بیکاره، مانده، درنگ

مترادف معطل : بلاتکیف، منتظر، بی حاصل، بی کار، عاطل، بی مصرف، بی استفاده، فروهشته، معلق برابر پارسی : چشم به راه، سرگردان، بیکاره، مانده، درنگ

معطل

معطله

<hr> مترادف معطوف : مورد نظر، موردتوجه، متمایل، متوجه، عطف شده، برگشت <hr> برابر پارسی : برگشت، بازگشت، بازگردانده

مترادف معطوف : مورد نظر، موردتوجه، متمایل، متوجه، عطف شده، برگشت برابر پارسی : برگشت، بازگشت، بازگردانده

معطوف

<hr> مترادف معطی : بخشنده، عطاکننده، وهاب

مترادف معطی : بخشنده، عطاکننده، وهاب

معطی

<hr> مترادف معظم : بزرگ، سترگ، کلان | گران قدر، معز، بزرگوار <hr> برابر پارسی : بزرگ، ارجمند

مترادف معظم : بزرگ، سترگ، کلان | گران قدر، معز، بزرگوار برابر پارسی : بزرگ، ارجمند

معظم

معظم له

معظمه

<hr> مترادف معفو : بخشوده، بخشیده

مترادف معفو : بخشوده، بخشیده

معفو

معقب

معقبات

<hr> مترادف معقد : بغرنج، پیچیده، سخت، صعب، دشوار، غامض، گره دار، مبهم، مشکل، معضل، مغلق <hr> متضاد معقد : ساده

مترادف معقد : بغرنج، پیچیده، سخت، صعب، دشوار، غامض، گره دار، مبهم، مشکل، معضل، مغلق متضاد معقد : ساده

معقد

معقرب

معقل

معقلی

معقود

<hr> مترادف معقول : پسندیده، روا، شایست، مناسب، موجه، عقلایی، منطقی، دانسته، دریافته، سربه زیر، فرهیخته، مودب <hr> متضاد معقول : نامعقول <hr> برابر پارسی : بخردانه، باادب، خردمند

مترادف معقول : پسندیده، روا، شایست، مناسب، موجه، عقلایی، منطقی، دانسته، دریافته، سربه زیر، فرهیخته، مودب متضاد معقول : نامعقول برابر پارسی : بخردانه، باادب، خردمند

معقول

<hr> مترادف معقولات : مدرکات <hr> متضاد معقولات : محسوسات

مترادف معقولات : مدرکات متضاد معقولات : محسوسات

معقولات

معلا

<hr> مترادف معلاق : قلاب، گیره، قناره

مترادف معلاق : قلاب، گیره، قناره

معلاق

معلف

<hr> مترادف معلق : آونگ، آویخته، آویزان، اندروا، تعلیق شده، سرازیر، سرنگون، معطل، معوق، برکنار، بلاتکلیف، پادرهوا، بی پایه، غیرثابت، آونگ دار، به صورت معلق <hr> برابر پارسی : آویخته، آویزان، آونگ، آونگان

مترادف معلق : آونگ، آویخته، آویزان، اندروا، تعلیق شده، سرازیر، سرنگون، معطل، معوق، برکنار، بلاتکلیف، پادرهوا، بی پایه، غیرثابت، آونگ دار، به صورت معلق برابر پارسی : آویخته، آویزان، آونگ، آونگان

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید