فرهنگ عمید

معلل

<hr> مترادف معلم : آموزنده، آموزگار، اتابک، استاد، پرورش دهنده، پروراننده، دبیر، لله، مدرس، مربی، هادی <hr> متضاد معلم : دانش آموز، شاگرد <hr> برابر پارسی : آموزگار، آموزنده

مترادف معلم : آموزنده، آموزگار، اتابک، استاد، پرورش دهنده، پروراننده، دبیر، لله، مدرس، مربی، هادی متضاد معلم : دانش آموز، شاگرد برابر پارسی : آموزگار، آموزنده

معلم

معلن

<hr> مترادف معلول : بیمار، دردمند، علیل ، اثر، پیامدعلت <hr> متضاد معلول : تندرست، سالم، علت <hr> برابر پارسی : بیمار، رنجور، زمین گیر

مترادف معلول : بیمار، دردمند، علیل ، اثر، پیامدعلت متضاد معلول : تندرست، سالم، علت برابر پارسی : بیمار، رنجور، زمین گیر

معلول

<hr> مترادف معلوم : آشکار، آشکارا، پیدا، دانسته، روشن، شناخته، شناخته شده، ظاهر، عیان، فاش، محرز، مرئی، مشخص، مشهود، معین، نمایان، واضح، هویدا <hr> متضاد معلوم : مجهول، نامعلوم <hr> برابر پارسی : دانسته، نمایان، آشکار

مترادف معلوم : آشکار، آشکارا، پیدا، دانسته، روشن، شناخته، شناخته شده، ظاهر، عیان، فاش، محرز، مرئی، مشخص، مشهود، معین، نمایان، واضح، هویدا متضاد معلوم : مجهول، نامعلوم برابر پارسی : دانسته، نمایان، آشکار

معلوم

<hr> مترادف معلوم الحال : شناخته شده، بدنام

مترادف معلوم الحال : شناخته شده، بدنام

معلوم الحال

<hr> مترادف معلومات : آگاهی، اطلاعات، بینش، سواد، مایه <hr> برابر پارسی : دانسته ها

مترادف معلومات : آگاهی، اطلاعات، بینش، سواد، مایه برابر پارسی : دانسته ها

معلومات

معلی

<hr> مترادف معما : چیستان، لغز، مسئله، پوشیده، رمز <hr> برابر پارسی : چیستان، راز

مترادف معما : چیستان، لغز، مسئله، پوشیده، رمز برابر پارسی : چیستان، راز

معما

<hr> مترادف معمار : استاد، بنا، سازنده، طراح، مهراز، مهندس <hr> برابر پارسی : سازنده، آبادگر، مهراز، والادگر

مترادف معمار : استاد، بنا، سازنده، طراح، مهراز، مهندس برابر پارسی : سازنده، آبادگر، مهراز، والادگر

معمار

<hr> مترادف معمر : پیر، جاافتاده، ریش سفید، سالخورده، سالمند، فرتوت، کهنسال، مسن <hr> متضاد معمر : جوان، کم سال

مترادف معمر : پیر، جاافتاده، ریش سفید، سالخورده، سالمند، فرتوت، کهنسال، مسن متضاد معمر : جوان، کم سال

معمر

<hr> مترادف معمم : دستاری، شیخ، آخوند، عمامه دار ، ریش سفید، محترم <hr> متضاد معمم : مکلا <hr> برابر پارسی : دستاربند، دستار بند | ( معمّم ) دستاربند

مترادف معمم : دستاری، شیخ، آخوند، عمامه دار ، ریش سفید، محترم متضاد معمم : مکلا برابر پارسی : دستاربند، دستار بند | ( معمّم ) دستاربند

معمم

معمودیه

<hr> مترادف معمور : برپا، دایر، آباد، آبادان، پررونق <hr> متضاد معمور : مخروب، ویران

مترادف معمور : برپا، دایر، آباد، آبادان، پررونق متضاد معمور : مخروب، ویران

معمور

<hr> مترادف معمول : باب، جاری، رایج، معموله، متداول، مد، مرسوم، عادی، متعارف <hr> متضاد معمول : غیرعادی، نارایج، نامتداول، نامتعارف <hr> برابر پارسی : کار شده، ساخته شده، پرداخته شده

مترادف معمول : باب، جاری، رایج، معموله، متداول، مد، مرسوم، عادی، متعارف متضاد معمول : غیرعادی، نارایج، نامتداول، نامتعارف برابر پارسی : کار شده، ساخته شده، پرداخته شده

معمول

<hr> مترادف معمولی : رایج، عادی، متداول، متعارف، مرسوم، مستعمل، پیش پاافتاده، عام، مبتذل <hr> متضاد معمولی : خاص، نامتعارف <hr> برابر پارسی : پیش پا افتاده، بی ارزش، بی بها، ساده، میانه، بهنجار

مترادف معمولی : رایج، عادی، متداول، متعارف، مرسوم، مستعمل، پیش پاافتاده، عام، مبتذل متضاد معمولی : خاص، نامتعارف برابر پارسی : پیش پا افتاده، بی ارزش، بی بها، ساده، میانه، بهنجار

معمولی

معمی

معن

<hr> مترادف معنا : مراد، معنی، مفهوم، منطوق، باطن، کنه، مطلب، موضوع <hr> متضاد معنا : صورت، لفظ، مصداق <hr> برابر پارسی : ماناک، چَم، آرِش

مترادف معنا : مراد، معنی، مفهوم، منطوق، باطن، کنه، مطلب، موضوع متضاد معنا : صورت، لفظ، مصداق برابر پارسی : ماناک، چَم، آرِش

معنا

<hr> مترادف معنبر : عنبرین، عنبرآمیز

مترادف معنبر : عنبرین، عنبرآمیز

معنبر

معنون

<hr> مترادف معنوی : باطنی، روحانی، روحی، عرفانی، عارف، معنایی ، درونی <hr> متضاد معنوی : ظاهری، مادی، صوری <hr> برابر پارسی : مینوی

مترادف معنوی : باطنی، روحانی، روحی، عرفانی، عارف، معنایی ، درونی متضاد معنوی : ظاهری، مادی، صوری برابر پارسی : مینوی

معنوی

<hr> مترادف معنی : مفهوم، مدلول، مفاد، مضمون، لب، حقیقت، محتوا، باطن، هدف، مقصود، منظور، قصد، نیت، دلیل، سبب، انگیزه، مطلب، موضوع، مورد، باره، نکته <hr> برابر پارسی : آرِش، آرش، چم، چَم

مترادف معنی : مفهوم، مدلول، مفاد، مضمون، لب، حقیقت، محتوا، باطن، هدف، مقصود، منظور، قصد، نیت، دلیل، سبب، انگیزه، مطلب، موضوع، مورد، باره، نکته برابر پارسی : آرِش، آرش، چم، چَم

معنی

معنی آفرین

معنی افرین

معنی دار

معنی گزار

معهد

معهود

<hr> مترادف معوج : اریب، خمیده، کج، کژ، مورب، نادرست، ناراست، نامستقیم، ناهموار <hr> متضاد معوج : راست، مستقیم <hr> برابر پارسی : کج، خمیده، کژ

مترادف معوج : اریب، خمیده، کج، کژ، مورب، نادرست، ناراست، نامستقیم، ناهموار متضاد معوج : راست، مستقیم برابر پارسی : کج، خمیده، کژ

معوج

معود

معوذ

معوذتین

<hr> مترادف معوق : بازداشته، عقب افتاده، عقب انداخته، معطل، معوقه، به تأخیرافتاده ، بلاتکلیف، پادرهوا، معلق <hr> متضاد معوق : معین <hr> برابر پارسی : پس افتاده، پس انداخته، درنگیده، بازایستاده

مترادف معوق : بازداشته، عقب افتاده، عقب انداخته، معطل، معوقه، به تأخیرافتاده ، بلاتکلیف، پادرهوا، معلق متضاد معوق : معین برابر پارسی : پس افتاده، پس انداخته، درنگیده، بازایستاده

معوق

<hr> مترادف معول : استوار، معتمد، تکیه گاه، اعتماد، تکیه

مترادف معول : استوار، معتمد، تکیه گاه، اعتماد، تکیه

معول

<hr> مترادف معونت : یاری، کمک، مدد، امداد | یاری، کمک، مدد، امداد

مترادف معونت : یاری، کمک، مدد، امداد | یاری، کمک، مدد، امداد

معونت

معکن

<hr> مترادف معکوس : باژگونه، سرنگون، نگونسار، وارون، واژگون <hr> برابر پارسی : سرنگون، وارون، وارونه، واژگون، واژگونه

مترادف معکوس : باژگونه، سرنگون، نگونسار، وارون، واژگون برابر پارسی : سرنگون، وارون، وارونه، واژگون، واژگونه

معکوس

<hr> مترادف معیار : اندازه، پیمانه، مقیاس، میزان، ضابطه، ملاک، محک، سنگ محک، سند <hr> برابر پارسی : اندازه، پیمانه، ترازو، زرسنج، سنجه

مترادف معیار : اندازه، پیمانه، مقیاس، میزان، ضابطه، ملاک، محک، سنگ محک، سند برابر پارسی : اندازه، پیمانه، ترازو، زرسنج، سنجه

معیار

<hr> مترادف معیب : عیبدار، عیب ناک، معیوب، ناقص <hr> متضاد معیب : سالم، صحیح

مترادف معیب : عیبدار، عیب ناک، معیوب، ناقص متضاد معیب : سالم، صحیح

معیب

<hr> مترادف معیت : با، به همراه، مع، همراهی <hr> متضاد معیت : بدون، بی <hr> برابر پارسی : همپایی، همراهی

مترادف معیت : با، به همراه، مع، همراهی متضاد معیت : بدون، بی برابر پارسی : همپایی، همراهی

معیت

معید

<hr> مترادف معیر : عیارگر، عیارگیر

مترادف معیر : عیارگر، عیارگیر

معیر

<hr> مترادف معیشت : زندگانی، ارتزاق، رزق، روزی، گذران، معاش <hr> برابر پارسی : روزی، زندگانی، گذران، زیست مایه

مترادف معیشت : زندگانی، ارتزاق، رزق، روزی، گذران، معاش برابر پارسی : روزی، زندگانی، گذران، زیست مایه

معیشت

<hr> مترادف معیل : پراولاد، پرعائله، عائله دار، عیالمند، عیالوار <hr> متضاد معیل : ابتر، بی فرزند، کم عائله <hr> برابر پارسی : پورمند

مترادف معیل : پراولاد، پرعائله، عائله دار، عیالمند، عیالوار متضاد معیل : ابتر، بی فرزند، کم عائله برابر پارسی : پورمند

معیل

<hr> مترادف معین : آشکار، روشن، مشخص، معلوم، مقرر، منصوب، نهاده | دستیار، مددکار، معاضد، همدست، یار <hr> متضاد معین : نامعین <hr> برابر پارسی : روشن، آشکار شده، دیدآمده، نشان زد، یار، یارمند، یاریگر، یاور

مترادف معین : آشکار، روشن، مشخص، معلوم، مقرر، منصوب، نهاده | دستیار، مددکار، معاضد، همدست، یار متضاد معین : نامعین برابر پارسی : روشن، آشکار شده، دیدآمده، نشان زد، یار، یارمند، یاریگر، یاور

معین

معین البکا

<hr> مترادف معیوب : آهمند، خراب، عیبناک، فاسد، ناقص <hr> متضاد معیوب : سالم <hr> برابر پارسی : آسیب دیده، آکمند

مترادف معیوب : آهمند، خراب، عیبناک، فاسد، ناقص متضاد معیوب : سالم برابر پارسی : آسیب دیده، آکمند

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید