فرهنگ عمید

مازار

مازاغ

مازالاق

مازح

مازریون

مازن

مازندرانی

مازندری

مازه

مازو

<hr> برابر پارسی : نفت سیاه

مازوت

<hr> مترادف مازوخیسم : مازوشیشم، شهوت خودآزاری، آزارگرایی، آزاردوستی <hr> برابر پارسی : خودآزاری

مترادف مازوخیسم : مازوشیشم، شهوت خودآزاری، آزارگرایی، آزاردوستی برابر پارسی : خودآزاری

مازوخیسم

<hr> مترادف ماساژ : مالش، مشت ومال <hr> برابر پارسی : مالش، مشت و مال

مترادف ماساژ : مالش، مشت ومال برابر پارسی : مالش، مشت و مال

ماساژ

<hr> مترادف ماسبق : پیشینه، سابق، گذشته، ماسلف، ماقبل <hr> برابر پارسی : پیشینه، گذشته

مترادف ماسبق : پیشینه، سابق، گذشته، ماسلف، ماقبل برابر پارسی : پیشینه، گذشته

ماسبق

ماست

ماست با

ماست بند

<hr> مترادف ماست مالی : کارسرسری، لاپوشانی

مترادف ماست مالی : کارسرسری، لاپوشانی

ماست مالی

ماستینه

ماستیک

<hr> مترادف ماسه : رمل، سنگریزه، شن <hr> متضاد ماسه : ریگ

مترادف ماسه : رمل، سنگریزه، شن متضاد ماسه : ریگ

ماسه

ماسوا

ماسوره

ماسوچه

ماسوی اللـه

<hr> مترادف ماسک : روبند، صورتک، ماسکه، نقاب، صورت پوش، شکلک <hr> برابر پارسی : روبند

مترادف ماسک : روبند، صورتک، ماسکه، نقاب، صورت پوش، شکلک برابر پارسی : روبند

ماسک

ماسکه

<hr> مترادف ماسیدن : بستن، منجمدشدن، خشک شدن، لخته شدن، نفع داشتن، بهره بردن، عاید شدن، مثمر واقع شدن، نتیجه دادن، به ثمر رسیدن، تحقق یافتن، قد دادن، ناگفته ماندن، ادا نشدن، انجام نشدن، ناتمام ماندن، بی حرکت ماندن، رس

مترادف ماسیدن : بستن، منجمدشدن، خشک شدن، لخته شدن، نفع داشتن، بهره بردن، عاید شدن، مثمر واقع شدن، نتیجه دادن، به ثمر رسیدن، تحقق یافتن، قد دادن، ناگفته ماندن، ادا نشدن، انجام نشدن، ناتمام ماندن، بی حرکت ماندن، رس

ماسیدن

ماش

ماش با

ماش پلو

<hr> برابر پارسی : آفرین، زنده باد، خدانگهدار

برابر پارسی : آفرین، زنده باد، خدانگهدار

ماشااللـه

<hr> مترادف ماشرا : ورم، آماس دموی

مترادف ماشرا : ورم، آماس دموی

ماشرا

ماشطه

<hr> مترادف ماشه : انبر، کلبتان، گیره، تفنگ <hr> برابر پارسی : شستی، توته، زبانک

مترادف ماشه : انبر، کلبتان، گیره، تفنگ برابر پارسی : شستی، توته، زبانک

ماشه

ماشوب

ماشور

ماشوره

<hr> مترادف ماشی : به رنگ ماش، سخن چینی، رونده

مترادف ماشی : به رنگ ماش، سخن چینی، رونده

ماشی

<hr> مترادف ماشین : ابزار، دستگاه، موتور، خودرو، کامیون، اتومبیل <hr> برابر پارسی : خودرو، ابزار

مترادف ماشین : ابزار، دستگاه، موتور، خودرو، کامیون، اتومبیل برابر پارسی : خودرو، ابزار

ماشین

<hr> مترادف ماشین نویس : تایپیست، سکرتر، منشی، اپراتور

مترادف ماشین نویس : تایپیست، سکرتر، منشی، اپراتور

ماشین نویس

ماشین چی

ماشینچی

ماشینیسم

ماصدق

<hr> مترادف ماضی : قبل، گذشته، زمان گذشته، پیشین، سابق، ماضیه، طی شده، سپری شده <hr> برابر پارسی : گذشته، پارینه، سپری شده

مترادف ماضی : قبل، گذشته، زمان گذشته، پیشین، سابق، ماضیه، طی شده، سپری شده برابر پارسی : گذشته، پارینه، سپری شده

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید