فرهنگ عمید

مردمه

مردمک

<hr> مترادف مردمی : آدمیت، انسانیت مردم زادگی، انسانی، مروت، توده ای، خلقی، مردم گرایی، ملی، ملی گرایی، فولکوریک

مترادف مردمی : آدمیت، انسانیت مردم زادگی، انسانی، مروت، توده ای، خلقی، مردم گرایی، ملی، ملی گرایی، فولکوریک

مردمی

<hr> مترادف مردن : ارتحال، رحلت، فنا، فوت، مرگ، ممات، موت، وفات، جان باختن، رخت بربستن، قالب تهی کردن، درگذشتن، فوت کردن، وفات یافتن، تلف شدن، سقط شدن، نفله شدن ، نابود شدن، از بین رفتن، خاموش شدن چراغ، آت <hr> متضاد مردن : در حیات بودن، زیستن

مترادف مردن : ارتحال، رحلت، فنا، فوت، مرگ، ممات، موت، وفات، جان باختن، رخت بربستن، قالب تهی کردن، درگذشتن، فوت کردن، وفات یافتن، تلف شدن، سقط شدن، نفله شدن ، نابود شدن، از بین رفتن، خاموش شدن چراغ، آت متضاد مردن : در حیات بودن، زیستن

مردن

مردنگی

<hr> مترادف مردنی : محتضر، مشرف به موت، مشرف به مرگ، ضعیف، ناتوان، نزار، بی حال، نفله، فناپذیر، زوال پذیر

مترادف مردنی : محتضر، مشرف به موت، مشرف به مرگ، ضعیف، ناتوان، نزار، بی حال، نفله، فناپذیر، زوال پذیر

مردنی

<hr> مترادف مرده : بی جان، درگذشته، متوفا، مرحوم، میت ، خاموش، ساکت، بی روح، بی حس، بی حرکت، قدیمی، ازیادرفته، فراموش شده، آب دیده، تیره، کدر، تار، ازبین رفته، نابودشده، تباه شده، بایر، ناکشته، خشک، خشکیده <hr> متضاد مرده : حی، زنده

مترادف مرده : بی جان، درگذشته، متوفا، مرحوم، میت ، خاموش، ساکت، بی روح، بی حس، بی حرکت، قدیمی، ازیادرفته، فراموش شده، آب دیده، تیره، کدر، تار، ازبین رفته، نابودشده، تباه شده، بایر، ناکشته، خشک، خشکیده متضاد مرده : حی، زنده

مرده

<hr> مترادف مرده خوار : مرده خور، مردارخوار، لاش خور، لاشه خوار، طفیلی

مترادف مرده خوار : مرده خور، مردارخوار، لاش خور، لاشه خوار، طفیلی

مرده خوار

مرده خور

<hr> مترادف مرده دل : افسرده، نژند، غمگین، دل مرده، بی نشاط <hr> متضاد مرده دل : زنده دل، پرنشاط

مترادف مرده دل : افسرده، نژند، غمگین، دل مرده، بی نشاط متضاد مرده دل : زنده دل، پرنشاط

مرده دل

<hr> مترادف مرده ریگ : ارث، ترکه، ماترک، متروکات، میراث

مترادف مرده ریگ : ارث، ترکه، ماترک، متروکات، میراث

مرده ریگ

<hr> مترادف مرده شو : غسال، مرده شور

مترادف مرده شو : غسال، مرده شور

مرده شو

مرده شور

مرده پرست

مردوار

<hr> مترادف مردود : ردشده، رفوزه، ناموفق ، متروک، مطرود، منفور، وازده ، ناپذیرفتنی، نامقبول، غیرقابل قبول <hr> متضاد مردود : قبول، مقبول، پذیرفتنی <hr> برابر پارسی : ردشده، پذیرفته نشده، واخورده، بازمانده

مترادف مردود : ردشده، رفوزه، ناموفق ، متروک، مطرود، منفور، وازده ، ناپذیرفتنی، نامقبول، غیرقابل قبول متضاد مردود : قبول، مقبول، پذیرفتنی برابر پارسی : ردشده، پذیرفته نشده، واخورده، بازمانده

مردود

مردوده

مردک

<hr> مترادف مردی : رجولیت، جوان مردی، فتوت، مروت، مردانگی، ایستادگی، پایداری، دلیری، دلاوری، شجاعت، شهامت

مترادف مردی : رجولیت، جوان مردی، فتوت، مروت، مردانگی، ایستادگی، پایداری، دلیری، دلاوری، شجاعت، شهامت

مردی

مردینه

<hr> مترادف مرز : ثغر، حد، حدود، سامان، سرحد، قلمرو، کرانه، حاشیه، لبه، هامش، خطه، ناحیه، زمین، خاک، بوزه، شراب ، بوم <hr> متضاد مرز : متن

مترادف مرز : ثغر، حد، حدود، سامان، سرحد، قلمرو، کرانه، حاشیه، لبه، هامش، خطه، ناحیه، زمین، خاک، بوزه، شراب ، بوم متضاد مرز : متن

مرز

<hr> مترادف مرزبان : سرحددار، مرابط، مرزدار

مترادف مرزبان : سرحددار، مرابط، مرزدار

مرزبان

<hr> مترادف مرزبندی : مرزکشی، تعیین حدومرز

مترادف مرزبندی : مرزکشی، تعیین حدومرز

مرزبندی

<hr> مترادف مرزدار : سرحددار، مرابط، مرزبان

مترادف مرزدار : سرحددار، مرابط، مرزبان

مرزدار

مرزداری

مرزغن

مرزنگوش

مرزه

مرزو

مرزوان

<hr> مترادف مرزوبوم : اقلیم، بوم وبر، خطه، زمین، سرزمین، قلمرو، کشور

مترادف مرزوبوم : اقلیم، بوم وبر، خطه، زمین، سرزمین، قلمرو، کشور

مرزوبوم

مرزوق

مرس

<hr> مترادف مرسل : پیغمبر، رسول، فرستاده، نبی، فرستاده شده، ارسال شده <hr> متضاد مرسل : غیر مرسل

مترادف مرسل : پیغمبر، رسول، فرستاده، نبی، فرستاده شده، ارسال شده متضاد مرسل : غیر مرسل

مرسل

مرسلات

مرسله

<hr> مترادف مرسوم : باب، رایج، عرفی، متداول، متعارف، مد، معمولی، معمول، مقرر، آیین، رسومات، رسم، سنت، جیره، مواجب <hr> متضاد مرسوم : نامتداول <hr> برابر پارسی : نهادیک، نهاده، آیین، روش، گسترش یافته، بآیین، به آیین

مترادف مرسوم : باب، رایج، عرفی، متداول، متعارف، مد، معمولی، معمول، مقرر، آیین، رسومات، رسم، سنت، جیره، مواجب متضاد مرسوم : نامتداول برابر پارسی : نهادیک، نهاده، آیین، روش، گسترش یافته، بآیین، به آیین

مرسوم

<hr> مترادف مرسی : ممنون، متشکر، سپاس گزار، ممنون، ممنونم، متشکرم، سپاسگزارم <hr> برابر پارسی : سپاس

مترادف مرسی : ممنون، متشکر، سپاس گزار، ممنون، ممنونم، متشکرم، سپاسگزارم برابر پارسی : سپاس

مرسی

مرشح

<hr> مترادف مرشد : پیر، پیشوا، شیخ، قطب، مردکامل، مقتدا، ولی، هادی، هدایت گر <hr> متضاد مرشد : مرید <hr> برابر پارسی : راهنما، رهبر، پیشوا، شاگرد

مترادف مرشد : پیر، پیشوا، شیخ، قطب، مردکامل، مقتدا، ولی، هادی، هدایت گر متضاد مرشد : مرید برابر پارسی : راهنما، رهبر، پیشوا، شاگرد

مرشد

<hr> مترادف مرصاد : بزنگاه، کمینگاه، مکمن، نخیزگاه، رصدخانه، زیجگاه

مترادف مرصاد : بزنگاه، کمینگاه، مکمن، نخیزگاه، رصدخانه، زیجگاه

مرصاد

مرصد

<hr> مترادف مرصع : آراسته، جواهرنشان، زرنشان، گوهرنشان <hr> برابر پارسی : گوهرنشان، زرنشان

مترادف مرصع : آراسته، جواهرنشان، زرنشان، گوهرنشان برابر پارسی : گوهرنشان، زرنشان

مرصع

مرصع خوانی

مرصود

مرصوص

<hr> مترادف مرض : بیماری، درد، رنجوری، عارضه، کسالت، ناخوشی <hr> متضاد مرض : سلامتی، صحت، عافیت، تندرستی <hr> برابر پارسی : بیماری

مترادف مرض : بیماری، درد، رنجوری، عارضه، کسالت، ناخوشی متضاد مرض : سلامتی، صحت، عافیت، تندرستی برابر پارسی : بیماری

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید