فرهنگ عمید

مستعارله

مستعارمنه

<hr> برابر پارسی : یاری جسته، یاری بخش

برابر پارسی : یاری جسته، یاری بخش

مستعان

<hr> مترادف مستعجل : زودگذر، شتاب زده، شتابناک، عجول

مترادف مستعجل : زودگذر، شتاب زده، شتابناک، عجول

مستعجل

<hr> مترادف مستعد : زرنگ، باهوش، بااستعداد، آماده، حاضر، مهیا، سازور، سزاوار، قابل، لایق، بارور، حاصل خیز <hr> متضاد مستعد : غیرمستعد، نامستعد <hr> برابر پارسی : آماده، دریابنده

مترادف مستعد : زرنگ، باهوش، بااستعداد، آماده، حاضر، مهیا، سازور، سزاوار، قابل، لایق، بارور، حاصل خیز متضاد مستعد : غیرمستعد، نامستعد برابر پارسی : آماده، دریابنده

مستعد

مستعذب

مستعرب

مستعربه

<hr> مترادف مستعفی : استعفاکننده، کناره گیرنده، استعفاکرده <hr> برابر پارسی : کناره گیر

مترادف مستعفی : استعفاکننده، کناره گیرنده، استعفاکرده برابر پارسی : کناره گیر

مستعفی

مستعقب

مستعلی

<hr> مترادف مستعمره : سرزمین تحت استعمار، استعمارزده، کلنی

مترادف مستعمره : سرزمین تحت استعمار، استعمارزده، کلنی

مستعمره

<hr> مترادف مستعمل : دست دوم، فرسوده، کارکرده، کهنه، نیمدار ، معمول، رایج، متداول <hr> متضاد مستعمل : نو، منسوخ <hr> برابر پارسی : فرسوده، کارکرده، کهنه

مترادف مستعمل : دست دوم، فرسوده، کارکرده، کهنه، نیمدار ، معمول، رایج، متداول متضاد مستعمل : نو، منسوخ برابر پارسی : فرسوده، کارکرده، کهنه

مستعمل

مستعیر

مستعین

مستغاث

<hr> مترادف مستغرب : عجیب، غریب، شگفت | غرب شناس، باخترشناس <hr> متضاد مستغرب : عادی | شرق شناس

مترادف مستغرب : عجیب، غریب، شگفت | غرب شناس، باخترشناس متضاد مستغرب : عادی | شرق شناس

مستغرب

<hr> مترادف مستغرق : غرق، غرقه، غوطه ور، مجذوب <hr> برابر پارسی : فرورفته، غوته ور، شناور

مترادف مستغرق : غرق، غرقه، غوطه ور، مجذوب برابر پارسی : فرورفته، غوته ور، شناور

مستغرق

مستغفر

<hr> مترادف مستغل : اجاری، اجاره ای، ملک اجاری، اجره، غله، غله دار، غله خیز

مترادف مستغل : اجاری، اجاره ای، ملک اجاری، اجره، غله، غله دار، غله خیز

مستغل

<hr> مترادف مستغلات : املاک اجاری، زمین های غله خیز <hr> برابر پارسی : خانه وزمین

مترادف مستغلات : املاک اجاری، زمین های غله خیز برابر پارسی : خانه وزمین

مستغلات

<hr> مترادف مستغنی : بی نیاز، خودکفا، توانگر، ثروتمند، دارا، غنی <hr> متضاد مستغنی : محتاج، بی نیاز <hr> برابر پارسی : توانگر

مترادف مستغنی : بی نیاز، خودکفا، توانگر، ثروتمند، دارا، غنی متضاد مستغنی : محتاج، بی نیاز برابر پارسی : توانگر

مستغنی

مستغیث

<hr> مترادف مستفاد : مفهوم شده، افاده شده، دانسته شده، استنباطشده، برگرفته، حاصل شده، سودرسان، فایده رسان <hr> برابر پارسی : دریافته، بهره گرفته، پی برده، برآمده

مترادف مستفاد : مفهوم شده، افاده شده، دانسته شده، استنباطشده، برگرفته، حاصل شده، سودرسان، فایده رسان برابر پارسی : دریافته، بهره گرفته، پی برده، برآمده

مستفاد

مستفرغ

<hr> مترادف مستفسر : جست وجوگر، جوینده، متجسس، متفحص

مترادف مستفسر : جست وجوگر، جوینده، متجسس، متفحص

مستفسر

<hr> مترادف مستفید : برخوردار، بهره مند، بهره ور، بهره یاب، متمتع، منتفع

مترادف مستفید : برخوردار، بهره مند، بهره ور، بهره یاب، متمتع، منتفع

مستفید

<hr> مترادف مستفیض : فیض بر، فیض برنده، مستفید، برخوردار، بهره گیر، بهره ور <hr> برابر پارسی : بهره مند، برخوردار

مترادف مستفیض : فیض بر، فیض برنده، مستفید، برخوردار، بهره گیر، بهره ور برابر پارسی : بهره مند، برخوردار

مستفیض

مستقبح

<hr> مترادف مستقبل : آتی، آتیه، آینده <hr> متضاد مستقبل : حال، گذشته <hr> برابر پارسی : آینده، پیشتاز، پیشواز

مترادف مستقبل : آتی، آتیه، آینده متضاد مستقبل : حال، گذشته برابر پارسی : آینده، پیشتاز، پیشواز

مستقبل

<hr> مترادف مستقر : استوار، برقرار، پابرجا، پایدار، ثابت، جایگزین، استقراریافته، جای گیر، ساکن، محکم <hr> برابر پارسی : استوار، برپا شده، برجا، پایدار، جایگیر، ماندگار

مترادف مستقر : استوار، برقرار، پابرجا، پایدار، ثابت، جایگزین، استقراریافته، جای گیر، ساکن، محکم برابر پارسی : استوار، برپا شده، برجا، پایدار، جایگیر، ماندگار

مستقر

مستقصا

مستقصی

<hr> مترادف مستقل : آزاد، خودمختار، ناوابسته، خودگردان، خودفرمان، غیروابسته، مختار، جدا، جداگانه، علی حده <hr> متضاد مستقل : غیرمستقل، وابسته <hr> برابر پارسی : آزاد، بدون وابستگی، جداسر، جُداسر، خود سالار، خودپا، خودسر، ناوابسته

مترادف مستقل : آزاد، خودمختار، ناوابسته، خودگردان، خودفرمان، غیروابسته، مختار، جدا، جداگانه، علی حده متضاد مستقل : غیرمستقل، وابسته برابر پارسی : آزاد، بدون وابستگی، جداسر، جُداسر، خود سالار، خودپا، خودسر، ناوابسته

مستقل

<hr> مترادف مستقیم : راست، سرراست، صاف، بی واسطه، بلاواسطه، مستقیماً ، درست، صحیح، زنده <hr> متضاد مستقیم : کج <hr> برابر پارسی : راست، راستای، سر راست، سرراست، سهی، یک راست

مترادف مستقیم : راست، سرراست، صاف، بی واسطه، بلاواسطه، مستقیماً ، درست، صحیح، زنده متضاد مستقیم : کج برابر پارسی : راست، راستای، سر راست، سرراست، سهی، یک راست

مستقیم

مستقیم القامه

مستلذ

<hr> مترادف مستلزم : بایسته، شایسته، لازمه، متضمن، مسبب، موجب <hr> برابر پارسی : سزاوار، بایسته، درخور

مترادف مستلزم : بایسته، شایسته، لازمه، متضمن، مسبب، موجب برابر پارسی : سزاوار، بایسته، درخور

مستلزم

مستلقی

مستمال

مستمد

<hr> مترادف مستمر : ادامه دار، پیوسته، پیگیر، جاودانه، دایمی، مدام، مداوم، همیشگی <hr> متضاد مستمر : موقت <hr> برابر پارسی : پیوسته، پی درپی، همیشه

مترادف مستمر : ادامه دار، پیوسته، پیگیر، جاودانه، دایمی، مدام، مداوم، همیشگی متضاد مستمر : موقت برابر پارسی : پیوسته، پی درپی، همیشه

مستمر

<hr> مترادف مستمری : جیره، حقوق، حقوق بازنشستگی، راتب، راتبه، رسم، شهریه، عطیه، ماهیانه، مشاهره، مقرری، مواجب، وظیفه <hr> برابر پارسی : دستمزد، کارمزد، ماهانه

مترادف مستمری : جیره، حقوق، حقوق بازنشستگی، راتب، راتبه، رسم، شهریه، عطیه، ماهیانه، مشاهره، مقرری، مواجب، وظیفه برابر پارسی : دستمزد، کارمزد، ماهانه

مستمری

<hr> مترادف مستمسک : آتو، آویزگاه، بهانه، دستاویز، گزک، سند، وسیله <hr> برابر پارسی : دستاویز

مترادف مستمسک : آتو، آویزگاه، بهانه، دستاویز، گزک، سند، وسیله برابر پارسی : دستاویز

مستمسک

<hr> مترادف مستمع : سامع، شنوا، شنونده، نیوشا ، مخاطب <hr> متضاد مستمع : متکلم، گوینده <hr> برابر پارسی : شنوا، شنونده، نیوشنده

مترادف مستمع : سامع، شنوا، شنونده، نیوشا ، مخاطب متضاد مستمع : متکلم، گوینده برابر پارسی : شنوا، شنونده، نیوشنده

مستمع

مستملح

مستملک

<hr> مترادف مستمند : بدبخت، بیچاره، بی نوا، فقیر، تهی دست، محتاج، مفلس، نیازمند ، گله مند، شاکی، غمگین، غمناک، اندوهناک <hr> متضاد مستمند : دارا، منعم

مترادف مستمند : بدبخت، بیچاره، بی نوا، فقیر، تهی دست، محتاج، مفلس، نیازمند ، گله مند، شاکی، غمگین، غمناک، اندوهناک متضاد مستمند : دارا، منعم

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید