فرهنگ عمید

پدندر

پده

پدواز

پدوند

<hr> مترادف پدید : آشکار، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، ظهور، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، هویدا <hr> متضاد پدید : پنهان، ناپدید، مخفی

مترادف پدید : آشکار، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، ظهور، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، هویدا متضاد پدید : پنهان، ناپدید، مخفی

پدید

پدیدآورنده

<hr> مترادف پدیدار : آشکار، پدید، پیدا، جلوه گر، ظاهر، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، هویدا <hr> متضاد پدیدار : پنهان، نهان

مترادف پدیدار : آشکار، پدید، پیدا، جلوه گر، ظاهر، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، هویدا متضاد پدیدار : پنهان، نهان

پدیدار

<hr> مترادف پدیداورنده : ( پدیدآورنده ) خالق، سازنده، مبتکر، مخترع، موجد

مترادف پدیداورنده : ( پدیدآورنده ) خالق، سازنده، مبتکر، مخترع، موجد

پدیداورنده

<hr> مترادف پدیده : مظهر، نمود، بود، حادثه، واقعه

مترادف پدیده : مظهر، نمود، بود، حادثه، واقعه

پدیده

پذرفتار

پذرفتاری

پذرفتن

پذرفتکار

پذرفتگار

پذرفتگاری

پذیر

<hr> مترادف پذیرا : پذیرنده، قابل، متقبل، استقبال، پیشواز، فرمانبردار، محل، منفعل، ماده، هیولی <hr> متضاد پذیرا : صورت، فاعل، کنا

مترادف پذیرا : پذیرنده، قابل، متقبل، استقبال، پیشواز، فرمانبردار، محل، منفعل، ماده، هیولی متضاد پذیرا : صورت، فاعل، کنا

پذیرا

<hr> مترادف پذیرایی : استقبال، پذیرش، پذیره، ضیافت، میهمانی <hr> متضاد پذیرایی : بدرقه

مترادف پذیرایی : استقبال، پذیرش، پذیره، ضیافت، میهمانی متضاد پذیرایی : بدرقه

پذیرایی

<hr> مترادف پذیرش : اجابت، استجابت، پذیرایی، تقبل، عهده گیری، قابلیت، قبول، مطاوعت <hr> متضاد پذیرش : رد

مترادف پذیرش : اجابت، استجابت، پذیرایی، تقبل، عهده گیری، قابلیت، قبول، مطاوعت متضاد پذیرش : رد

پذیرش

پذیرفتار

پذیرفتاری

<hr> مترادف پذیرفتن : اجابت کردن، اعتراف کردن، اقرار کردن، تایید کردن، تصدیق کردن، تقبل، قبول کردن، مطاوعت <hr> متضاد پذیرفتن : رد کردن

مترادف پذیرفتن : اجابت کردن، اعتراف کردن، اقرار کردن، تایید کردن، تصدیق کردن، تقبل، قبول کردن، مطاوعت متضاد پذیرفتن : رد کردن

پذیرفتن

<hr> مترادف پذیرفته : تصویب، متعهد، مستجاب، مقبول، وارد <hr> متضاد پذیرفته : مردود

مترادف پذیرفته : تصویب، متعهد، مستجاب، مقبول، وارد متضاد پذیرفته : مردود

پذیرفته

پذیرفتکار

پذیرفتکاری

پذیرنده

پذیره

پذیره نویسی

<hr> مترادف پر : آکنده، انباشته، جعودت، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشبع، مشحون، ممتع، ممتلی، مملو، تمام، کامل، چاق، قوی، بس، بسیار، بیش، زیاد، بامعلومات | بال، پره، پرتو، شعاع، کناره، لبه، پهلو، ضلع، پرند، پرنیان <hr> متضاد پر : تهی، خالی، کم |

مترادف پر : آکنده، انباشته، جعودت، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشبع، مشحون، ممتع، ممتلی، مملو، تمام، کامل، چاق، قوی، بس، بسیار، بیش، زیاد، بامعلومات | بال، پره، پرتو، شعاع، کناره، لبه، پهلو، ضلع، پرند، پرنیان متضاد پر : تهی، خالی، کم |

پر

پر اب و تاب

پر ازار

پر امد و شد

پر برگ

پر جاذبه

پر جنب و جوش

پر جنگ و جلب

پر حرارت

پر خوری

پر در امد

پر درد

<hr> مترادف پر رنگ : تند، سیر <hr> متضاد پر رنگ : رنگ ورورفته، کمرنگ

مترادف پر رنگ : تند، سیر متضاد پر رنگ : رنگ ورورفته، کمرنگ

واژه های حرف "پ" - فرهنگ عمید