فرهنگ عمید

<hr> مترادف پر فایده : پرمنفعت، سودآور، سودزا، سودمند، مفید، منفعت دار، نافع <hr> متضاد پر فایده : زیانبار

مترادف پر فایده : پرمنفعت، سودآور، سودزا، سودمند، مفید، منفعت دار، نافع متضاد پر فایده : زیانبار

پر فایده

پر میوه

پر هوس

پر و پا

<hr> برابر پارسی : پا بر جا

پر و پا قرص

پر و پاچه

پر گره

پرآب

پرآب وتاب

پرآرزو

پرآزار

پرآزرم

پرآسیب

پرآشوب

پرآفت

پرآمدوشد

پرآهو

پرآوازه

پرآژنگ

<hr> مترادف پراب : ( پرآب ) آبدار، شاداب، آبکی، رقیق <hr> متضاد پراب : ( پرآب ) کم آب

مترادف پراب : ( پرآب ) آبدار، شاداب، آبکی، رقیق متضاد پراب : ( پرآب ) کم آب

پراب

پراتیک

پرارز

پرارزو

پرازده

<hr> مترادف پرازرم : ( پرآزرم ) آزرمگین، باحیا، شرمگین، محجوب <hr> متضاد پرازرم : ( پرآزرم ) بی آزرم

مترادف پرازرم : ( پرآزرم ) آزرمگین، باحیا، شرمگین، محجوب متضاد پرازرم : ( پرآزرم ) بی آزرم

پرازرم

پراسیب

<hr> مترادف پراشوب : ( پرآشوب ) آشفته، بحرانزده، بحرانی، پرهرج ومرج، متلاطم، ناامن <hr> متضاد پراشوب : ( پرآشوب ) آرام، امن

مترادف پراشوب : ( پرآشوب ) آشفته، بحرانزده، بحرانی، پرهرج ومرج، متلاطم، ناامن متضاد پراشوب : ( پرآشوب ) آرام، امن

پراشوب

پراشیدن

<hr> مترادف پراشیده : آشفته، پراکنده، پریشان، متشتت، مغشوش <hr> متضاد پراشیده : جمع وجور، مجموع

مترادف پراشیده : آشفته، پراکنده، پریشان، متشتت، مغشوش متضاد پراشیده : جمع وجور، مجموع

پراشیده

پرافت

پرالک

پرامید

پران

<hr> مترادف پرانتز : قوسین، کمانک، هلالین <hr> برابر پارسی : ماهک، کمانک

مترادف پرانتز : قوسین، کمانک، هلالین برابر پارسی : ماهک، کمانک

پرانتز

پرانداخ

پراندن

پراندوه

پراندیشه

پراهو

<hr> مترادف پراوازه : ( پرآوازه ) اسم ورسم دار، اسمی، بنام، شهره، شهیر، مشهور، معروف، نامور <hr> متضاد پراوازه : ( پرآوازه ) گمنام

مترادف پراوازه : ( پرآوازه ) اسم ورسم دار، اسمی، بنام، شهره، شهیر، مشهور، معروف، نامور متضاد پراوازه : ( پرآوازه ) گمنام

پراوازه

پراور

<hr> مترادف پراولاد : عائله مند، عیالوار، کثیرالاولاد، معیل <hr> متضاد پراولاد : ابتر، بی اولاد، کم اولاد

مترادف پراولاد : عائله مند، عیالوار، کثیرالاولاد، معیل متضاد پراولاد : ابتر، بی اولاد، کم اولاد

پراولاد

پراویز

<hr> مترادف پراژنگ : ( پرآژنگ ) پرچین، پرشکن <hr> متضاد پراژنگ : ( پرآژنگ ) صاف

مترادف پراژنگ : ( پرآژنگ ) پرچین، پرشکن متضاد پراژنگ : ( پرآژنگ ) صاف

پراژنگ

پراکن

<hr> مترادف پراکندن : تارومار کردن، متفرق کردن، انتشار، نشر، پخش کردن، شایع کردن، گستردن، منتشر کردن، افشاندن، نثار کردن، به هم ریختن <hr> متضاد پراکندن : جمع کردن

مترادف پراکندن : تارومار کردن، متفرق کردن، انتشار، نشر، پخش کردن، شایع کردن، گستردن، منتشر کردن، افشاندن، نثار کردن، به هم ریختن متضاد پراکندن : جمع کردن

پراکندن

<hr> مترادف پراکنده : پاشیده، پخش، پخش وپلا، ولو، پریشان، متشتت، متفرق، نابسامان، نامضبوط، نامنظم، منثور، متواری، تارومار، متلاشی، شایع، منتشر، تنک، جدا، رها، منفک <hr> متضاد پراکنده : مجموع

مترادف پراکنده : پاشیده، پخش، پخش وپلا، ولو، پریشان، متشتت، متفرق، نابسامان، نامضبوط، نامنظم، منثور، متواری، تارومار، متلاشی، شایع، منتشر، تنک، جدا، رها، منفک متضاد پراکنده : مجموع

واژه های حرف "پ" - فرهنگ عمید