فرهنگ عمید

پرجرئت

پرجفا

پرجنب وجوش

پرجنگ وجلب

پرجور

پرجوش

<hr> مترادف پرجگر : بی باک، بی پروا، جرئتمند، جسور، جگردار، دلیر، شجاع، نترس <hr> متضاد پرجگر : بی دل وجراء ت، ترسو

مترادف پرجگر : بی باک، بی پروا، جرئتمند، جسور، جگردار، دلیر، شجاع، نترس متضاد پرجگر : بی دل وجراء ت، ترسو

پرجگر

<hr> مترادف پرحاصل : پربار، پرثمر، سودآور، پرمحصول، حاصلخیز <hr> متضاد پرحاصل : بی حاصل

مترادف پرحاصل : پربار، پرثمر، سودآور، پرمحصول، حاصلخیز متضاد پرحاصل : بی حاصل

پرحاصل

پرحافظه

پرحرارت

<hr> مترادف پرحوصله : بردبار، پرتحمل، پرشکیب، پرطاقت، حمول، شکیبا، صابر، صبور <hr> متضاد پرحوصله : کم حوصله، ناشکیبا <hr> برابر پارسی : بردبار، شکیبا

مترادف پرحوصله : بردبار، پرتحمل، پرشکیب، پرطاقت، حمول، شکیبا، صابر، صبور متضاد پرحوصله : کم حوصله، ناشکیبا برابر پارسی : بردبار، شکیبا

پرحوصله

پرحوصلگی

<hr> برابر پارسی : نیرنگ باز، ترفندکار

برابر پارسی : نیرنگ باز، ترفندکار

پرحیله

پرخ

پرخار

<hr> مترادف پرخاش : تشر، توپ وتشر، درشتی، عتاب، معاتبه، واخواهی، پیکار، جنگ، ستیزه، غزا، کارزار، محاربه، نبرد، نزاع <hr> متضاد پرخاش : نوازش

مترادف پرخاش : تشر، توپ وتشر، درشتی، عتاب، معاتبه، واخواهی، پیکار، جنگ، ستیزه، غزا، کارزار، محاربه، نبرد، نزاع متضاد پرخاش : نوازش

پرخاش

پرخاش جو

پرخاش جویی

پرخاش خر

پرخاش ساز

پرخاش کیش

پرخاشجویی

پرخاشخر

پرخاشگاه

پرخاشگه

<hr> برابر پارسی : پرسود، بدرد خور

برابر پارسی : پرسود، بدرد خور

پرخاصیت

پرخراش

پرخرج

پرخرد

پرخروش

پرخش

پرخشم

پرخطر

پرخم

پرخمار

پرخنده

پرخو

پرخواب

<hr> مترادف پرخوار : اکول، بسیارخوار، پرخوار، پرخور، شکمباره، شکم بنده، شکم پرست، شکمخوار، شکمو <hr> متضاد پرخوار : کم خوراک

مترادف پرخوار : اکول، بسیارخوار، پرخوار، پرخور، شکمباره، شکم بنده، شکم پرست، شکمخوار، شکمو متضاد پرخوار : کم خوراک

پرخوار

پرخواره

پرخوارگی

<hr> مترادف پرخواری : پرخوری، شکمبارگی، شکم بندگی، شکم پرستی <hr> متضاد پرخواری : کم خواری

مترادف پرخواری : پرخوری، شکمبارگی، شکم بندگی، شکم پرستی متضاد پرخواری : کم خواری

پرخواری

پرخواسته

پرخواه

پرخواهش

<hr> مترادف پرخور : اکول، بسیارخور، پرخوار، رژد، شکمباره، شکم پرست، شکمو <hr> متضاد پرخور : کم خوراک

مترادف پرخور : اکول، بسیارخور، پرخوار، رژد، شکمباره، شکم پرست، شکمو متضاد پرخور : کم خوراک

واژه های حرف "پ" - فرهنگ عمید