فرهنگ عمید

پوپو

پوپؤک

پوپوک

<hr> مترادف پوپک : شانه بسر، هدهد، بکر، دوشیزه

مترادف پوپک : شانه بسر، هدهد، بکر، دوشیزه

پوپک

پوپیتر

<hr> مترادف پوچ : بی اساس، بی بنیاد، بی فایده، بی معنی، بیهوده، پوک، تهی، چرند، خالی، صفر، کشکی، مزخرف، میان تهی، واهی، هجو، هیچ، یاوه

مترادف پوچ : بی اساس، بی بنیاد، بی فایده، بی معنی، بیهوده، پوک، تهی، چرند، خالی، صفر، کشکی، مزخرف، میان تهی، واهی، هجو، هیچ، یاوه

پوچ

پوچال

<hr> مترادف پوک : پوچ، پوسیده، خالی، مجوف، میان تهی <hr> متضاد پوک : پر

مترادف پوک : پوچ، پوسیده، خالی، مجوف، میان تهی متضاد پوک : پر

پوک

پوکر

پوکه

پوگان

پوی

پویا

پویاننده

پویانیدن

پویایی

پوینده

پویندگی

<hr> مترادف پویه : رفتار، دویدن

مترادف پویه : رفتار، دویدن

پویه

پوییدن

پپتک

پپسین

پپلس

پچ

<hr> مترادف پچ پچ : درگوشی، زمزمه، نجوا، شایعه

مترادف پچ پچ : درگوشی، زمزمه، نجوا، شایعه

پچ پچ

پچشک

<hr> مترادف پچل : کثیف، چرک، پلشت، شلخته، قذر، زشت، قبیح، مستهجن

مترادف پچل : کثیف، چرک، پلشت، شلخته، قذر، زشت، قبیح، مستهجن

پچل

پچپچه

پچکم

پژ

پژاون

پژاوند

پژاگن

پژم

<hr> مترادف پژمان : افسرده، پژمرده، خسته دل، غمخوار، غمگین، غمناک، نژند، نومید <hr> متضاد پژمان : شادمان

مترادف پژمان : افسرده، پژمرده، خسته دل، غمخوار، غمگین، غمناک، نژند، نومید متضاد پژمان : شادمان

پژمان

پژمراندن

پژمراننده

پژمردن

<hr> مترادف پژمرده : پژمان، پلاسیده، خشک، افسرده، پژمان، دلتنگ، دلمرده <hr> متضاد پژمرده : باطراوت، بشاش

مترادف پژمرده : پژمان، پلاسیده، خشک، افسرده، پژمان، دلتنگ، دلمرده متضاد پژمرده : باطراوت، بشاش

پژمرده

<hr> مترادف پژمردگی : افسردگی، دلمردگی، ذبول، غمگینی، غمناکی <hr> متضاد پژمردگی : بشاشت

مترادف پژمردگی : افسردگی، دلمردگی، ذبول، غمگینی، غمناکی متضاد پژمردگی : بشاشت

پژمردگی

پژمریدن

پژمریده

پژند

پژهش

<hr> مترادف پژواک : انعکاس، بازتاب، طنین

واژه های حرف "پ" - فرهنگ عمید