فرهنگ عمید

پژولش

پژولیدن

پژولیده

پژوم

پژوند

پژوه

پژوهان

<hr> مترادف پژوهش : بازجست، بازرسی، تتبع، تحقیق، تدقیق، تفحص، جست وجو، مطالعه، استیناف، تمیز، رسیدگی

مترادف پژوهش : بازجست، بازرسی، تتبع، تحقیق، تدقیق، تفحص، جست وجو، مطالعه، استیناف، تمیز، رسیدگی

پژوهش

پژوهش خوانده

پژوهش خواه

پژوهش گر

<hr> مترادف پژوهشگر : پژوهنده، جست وجوگر، متتبع، متجسس، متفحص، محقق

مترادف پژوهشگر : پژوهنده، جست وجوگر، متتبع، متجسس، متفحص، محقق

پژوهشگر

<hr> مترادف پژوهنده : پژوهشگرجوینده، متتبع، متجسس، محقق، خردمند، دانا، جاسوس، منهی

مترادف پژوهنده : پژوهشگرجوینده، متتبع، متجسس، محقق، خردمند، دانا، جاسوس، منهی

پژوهنده

پژوهندگی

<hr> مترادف پژوهیدن : استقصا، بررسی، پی جویی، تتبع، تجسس، تحقیق، تفحص، جستن

مترادف پژوهیدن : استقصا، بررسی، پی جویی، تتبع، تجسس، تحقیق، تفحص، جستن

پژوهیدن

پژوهیده

پژوین

پژپژ

پژگاله

پک

پک و پوز

پک وپوز

پکاوج

پکتین

<hr> مترادف پکر : بی حواس، حیران، سرگشته، گیج، افسرده، گرفته، مغموم، نومید، دمغ

مترادف پکر : بی حواس، حیران، سرگشته، گیج، افسرده، گرفته، مغموم، نومید، دمغ

پکر

پکری

پکمال

پکنه

پکنی

پکیدن

پکیده

<hr> مترادف پگاه : بامداد، سپیده دم، سحر، صبح، صبحدم، فجر، فلق، زود <hr> متضاد پگاه : دیر

مترادف پگاه : بامداد، سپیده دم، سحر، صبح، صبحدم، فجر، فلق، زود متضاد پگاه : دیر

پگاه

پگمال

پگه

<hr> مترادف پی : اساس، بن، بنیاد، بنیان، بیخ، پایه، شالوده، مبنا، اثر، ردپا، رد، پس، پشت، تعاقب، دنبال، عقب، قفا، متعاقب، واپس، رگ، عصب

مترادف پی : اساس، بن، بنیاد، بنیان، بیخ، پایه، شالوده، مبنا، اثر، ردپا، رد، پس، پشت، تعاقب، دنبال، عقب، قفا، متعاقب، واپس، رگ، عصب

پی

پی آب

پی اب

پی افکن

پی بریده

پی بندی

پی جامه

<hr> مترادف پی جو : جست وجوگر، جویا، سراغ گیر، ردجو، ردیاب

مترادف پی جو : جست وجوگر، جویا، سراغ گیر، ردجو، ردیاب

پی جو

<hr> مترادف پی جویی : استقصا، پیگیری، تفحص، جست وجو، ردیابی، کاوش

مترادف پی جویی : استقصا، پیگیری، تفحص، جست وجو، ردیابی، کاوش

پی جویی

پی خجسته

پی خست

پی خسته

پی درو

<hr> مترادف پی درپی : پیاپی، متوالی، مداوم، مسلسل، مکرر، مکرراً

مترادف پی درپی : پیاپی، متوالی، مداوم، مسلسل، مکرر، مکرراً

واژه های حرف "پ" - فرهنگ عمید