فرهنگ عمید

چغته

چغداول

چغر

چغرات

چغرشته

<hr> مترادف چغز : غوک، قورباغه، وزغ

مترادف چغز : غوک، قورباغه، وزغ

چغز

چغزنده

چغزواره

چغزیدن

چغزیده

<hr> مترادف چغل : سخن چین، نمام، خبرکش

مترادف چغل : سخن چین، نمام، خبرکش

چغل

<hr> مترادف چغلی : شکایت، شکوه، شکوائیه، بدگویی، تضریب، سخن چینی، سعایت، نمامی، غیبت، گزارش

مترادف چغلی : شکایت، شکوه، شکوائیه، بدگویی، تضریب، سخن چینی، سعایت، نمامی، غیبت، گزارش

چغلی

چغند

چغندر

چغندرکار

چغندرکاری

چغنه

چغو

چغک

چغیدن

<hr> مترادف چفت : بست، زرفین، قلاب پشت در، کلون، لنگر، تنگ، چسبان، استوار، محکم، سفت، دم، بیخ، نزدیک

مترادف چفت : بست، زرفین، قلاب پشت در، کلون، لنگر، تنگ، چسبان، استوار، محکم، سفت، دم، بیخ، نزدیک

چفت

چفته

چفته پشت

چفتک

چفتگی

چفتیدن

چفده

چفساندن

چفسیدن

چقشور

<hr> مترادف چل : ابله، احمق، خل، کانا، کم عقل، نادان ، دیوانه، مجنون، چهل، اسب ساق سفید <hr> متضاد چل : عاقل، زیرک

مترادف چل : ابله، احمق، خل، کانا، کم عقل، نادان ، دیوانه، مجنون، چهل، اسب ساق سفید متضاد چل : عاقل، زیرک

چل

چل بسم اللـه

چل بسم الله

چل بند

چل تاج

چل تکه

چل ستون

چل صبح

چل صدهزار

چل کلید

چلاس

چلاغ

چلالی

<hr> مترادف چلاندن : فشردن، فشاردادن، عصاره گرفتن، آب گرفتن، چلانیدن، لهیدن

مترادف چلاندن : فشردن، فشاردادن، عصاره گرفتن، آب گرفتن، چلانیدن، لهیدن

چلاندن

<hr> مترادف چلانده : فشرده، شیره گرفته، عصاره گرفته، له، لهیده

مترادف چلانده : فشرده، شیره گرفته، عصاره گرفته، له، لهیده

واژه های حرف "چ" - فرهنگ عمید