فرهنگ عمید

کشورز

<hr> مترادف کشورستان : جهانگیر، غالب، کشورگشا، مملکت گیر

مترادف کشورستان : جهانگیر، غالب، کشورگشا، مملکت گیر

کشورستان

<hr> مترادف کشورگشا : فاتح، قاهر، کشورستان

مترادف کشورگشا : فاتح، قاهر، کشورستان

کشورگشا

کشک

کشکاب

کشکبا

کشکرت

کشکله

کشکنجیر

<hr> مترادف کشکول : جنگ، سفینه، کتاب، کشکل، وسیله گدایی

مترادف کشکول : جنگ، سفینه، کتاب، کشکل، وسیله گدایی

کشکول

کشکک

کشکین

کشی

کشیخان

<hr> مترادف کشیدن : رسم کردن، نقاشی کردن، امتداددادن، کشش، تحمل کردن، متحمل شدن، پیمودن، توزین کردن، وزن کردن، دود کردن، بردن، حمل کردن، آشامیدن، نوشیدن

مترادف کشیدن : رسم کردن، نقاشی کردن، امتداددادن، کشش، تحمل کردن، متحمل شدن، پیمودن، توزین کردن، وزن کردن، دود کردن، بردن، حمل کردن، آشامیدن، نوشیدن

کشیدن

<hr> مترادف کشیده : بلند، طولانی، طویل، مرتفع، ممتد، پس گردنی، تپانچه، سیلی، توزین، سنجیده، نوشیده <hr> متضاد کشیده : کوتاه

مترادف کشیده : بلند، طولانی، طویل، مرتفع، ممتد، پس گردنی، تپانچه، سیلی، توزین، سنجیده، نوشیده متضاد کشیده : کوتاه

کشیده

کشیده بالا

<hr> مترادف کشیش : اسقف، پیشوا، روحانی، مطران

مترادف کشیش : اسقف، پیشوا، روحانی، مطران

کشیش

<hr> مترادف کشیک : پاس بخش، پاسدار، قراول، کشیک چی، نگاهبان، نگهبان، پست، پاس، مراقبت، نگهبانی <hr> برابر پارسی : نگهبانی

مترادف کشیک : پاس بخش، پاسدار، قراول، کشیک چی، نگاهبان، نگهبان، پست، پاس، مراقبت، نگهبانی برابر پارسی : نگهبانی

کشیک

کشیک چی

کشیکچی

کظم

کعاب

کعب

کعب الغزال

کعبتین

<hr> مترادف کعبه : قبله، مکعب <hr> برابر پارسی : چارتاقی

مترادف کعبه : قبله، مکعب برابر پارسی : چارتاقی

کعبه

کعک

<hr> مترادف کف : بازداشتن، نگه داشتن، برگردانیدن، خودداری، نگهداری، اتقا | رویه، سطح، کفه <hr> برابر پارسی : دست، پنجه

مترادف کف : بازداشتن، نگه داشتن، برگردانیدن، خودداری، نگهداری، اتقا | رویه، سطح، کفه برابر پارسی : دست، پنجه

کف

کف الخضیب

<hr> مترادف کف بین : رمال، فالزن، فالگیر، کاهن

مترادف کف بین : رمال، فالزن، فالگیر، کاهن

کف بین

کف بینی

کف رو

کف روان

کف زنان

کفا

کفات

کفار

<hr> مترادف کفاره : تاوان، تقاص، جریمه، کفارت <hr> برابر پارسی : تاوان، پرداخت، بازدهی، کیفر، پادافره

مترادف کفاره : تاوان، تقاص، جریمه، کفارت برابر پارسی : تاوان، پرداخت، بازدهی، کیفر، پادافره

کفاره

<hr> مترادف کفاف : بس بود، بسندگی، تکافو، کفایت <hr> برابر پارسی : بسنده، بس، بسندگی

مترادف کفاف : بس بود، بسندگی، تکافو، کفایت برابر پارسی : بسنده، بس، بسندگی

کفاف

کفال

<hr> مترادف کفالت : پایندانی، تضمین، تعهد، تقبل، جانشینی، سرپرستی، ضمان، ضمانت، قائم مقامی، وصایت، وکالت <hr> برابر پارسی : سرپرستی، نمایندگی، جانشینی

مترادف کفالت : پایندانی، تضمین، تعهد، تقبل، جانشینی، سرپرستی، ضمان، ضمانت، قائم مقامی، وصایت، وکالت برابر پارسی : سرپرستی، نمایندگی، جانشینی

کفالت

کفانیدن

<hr> مترادف کفایت : اکتفا، بسندگی، کفاف، شایستگی، قابلیت، لیاقت <hr> برابر پارسی : بسنده، برازندگی، بسندگی، شایستگی، کاردانی

مترادف کفایت : اکتفا، بسندگی، کفاف، شایستگی، قابلیت، لیاقت برابر پارسی : بسنده، برازندگی، بسندگی، شایستگی، کاردانی

واژه های حرف "ک" - فرهنگ عمید