فرهنگ عمید

کرام الکاتبین

کرامات

<hr> مترادف کرامت : بخشش، بخشندگی، دهش، بزرگواری، جوانمردی، عظمت، اعجاز، خارق عادت، معجزه <hr> برابر پارسی : دهش، بخشندگی، جوانمردی، بزرگواری، رادی

مترادف کرامت : بخشش، بخشندگی، دهش، بزرگواری، جوانمردی، عظمت، اعجاز، خارق عادت، معجزه برابر پارسی : دهش، بخشندگی، جوانمردی، بزرگواری، رادی

کرامت

کرامند

کرامیه

<hr> مترادف کران : جانب، طرف، افق، ساحل، کنار، کناره، گوشه، حد، مرز، سامان، ناحیه، انتها، پایان

مترادف کران : جانب، طرف، افق، ساحل، کنار، کناره، گوشه، حد، مرز، سامان، ناحیه، انتها، پایان

کران

<hr> مترادف کرانه : جانب، جهت، طرف، افق، ساحل، کنار، کناره، طره، عرض، گوشه، ناحیه

مترادف کرانه : جانب، جهت، طرف، افق، ساحل، کنار، کناره، طره، عرض، گوشه، ناحیه

کرانه

کراه

<hr> مترادف کراهت : آریغ، اکراه، بیزاری، رمیدگی، کینه، ناپسندی، ناخوشایندی، نفرت <hr> متضاد کراهت : رغبت <hr> برابر پارسی : ناپسندی، زشتی، بیزاری

مترادف کراهت : آریغ، اکراه، بیزاری، رمیدگی، کینه، ناپسندی، ناخوشایندی، نفرت متضاد کراهت : رغبت برابر پارسی : ناپسندی، زشتی، بیزاری

کراهت

کراهیت

کراوات

کراوغلی

کراویا

کراویه

کراک

کراکر

کرایم

<hr> مترادف کرایه : اجاره بها، اجاره، حق العمل، مزد، منفعت <hr> برابر پارسی : ماهبها، گاهبها، سالبها، روزبها، پرداخت، بمزد

مترادف کرایه : اجاره بها، اجاره، حق العمل، مزد، منفعت برابر پارسی : ماهبها، گاهبها، سالبها، روزبها، پرداخت، بمزد

کرایه

کرایه نشین

<hr> مترادف کرب : اندوه، حزن، دلگیری، غم، کربت، محنت

مترادف کرب : اندوه، حزن، دلگیری، غم، کربت، محنت

کرب

<hr> مترادف کرباس : متقال

کرباس

کرباس محله

کرباسه

کرباشه

کربت

کربز

کربسو

کربش

کربلایی

کربن

کربنات

کربنات سود

کربنیک

کربونیفر

کربوهیدرات

<hr> مترادف کرت : بار، دفعه، مرتبه

مترادف کرت : بار، دفعه، مرتبه

کرت

کرتاسه

کرته

کرج

کرجفو

کرجن

<hr> مترادف کرجی : بلم، زورق، قایق، کلک

مترادف کرجی : بلم، زورق، قایق، کلک

کرجی

کرخ

کرد

<hr> مترادف کردار : رفتار، عمل، فعل، کار، کنش، صفت، رسم، روش، شیوه، شکل، هیئت <hr> متضاد کردار : گفتار

مترادف کردار : رفتار، عمل، فعل، کار، کنش، صفت، رسم، روش، شیوه، شکل، هیئت متضاد کردار : گفتار

کردار

کردر

کردمند

<hr> مترادف کردن : اجرا کردن، انجام دادن، عمل کردن، ساختن، ادا کردن، به جای آوردن، گزاردن، آرمیدن، جماع کردن، مجامعت کردن

مترادف کردن : اجرا کردن، انجام دادن، عمل کردن، ساختن، ادا کردن، به جای آوردن، گزاردن، آرمیدن، جماع کردن، مجامعت کردن

واژه های حرف "ک" - فرهنگ عمید