گویش مازنی

بهارخونی

بهارسری

بهارلو نسوم

بهارمی

<hr> مترادف بهاره : بهاری، ربیعی <hr> متضاد بهاره : پاییزه

مترادف بهاره : بهاری، ربیعی متضاد بهاره : پاییزه

بهاره

بهارپه

بهارچر

بهارک

بهارکتی

بهان

بهدارک

بهدشت

<hr> مترادف بهر : بخش، بهره، حصه، حظ، سهم، قسمت، نصیب، برای، به جهت، به خاطر، به منظور، پاره، جزء

مترادف بهر : بخش، بهره، حصه، حظ، سهم، قسمت، نصیب، برای، به جهت، به خاطر، به منظور، پاره، جزء

بهر

بهرام تر

بهرام خل تپه

<hr> مترادف بهره : برخه، بهر، حصه، سهم، قسمت، نصیب، بخش، سود، صرفه، فایده، نتیجه، ربح، مزد، منفعت، نفع، حظ، حاصل، محصول، حاصل قسمت، حق مالک

مترادف بهره : برخه، بهر، حصه، سهم، قسمت، نصیب، بخش، سود، صرفه، فایده، نتیجه، ربح، مزد، منفعت، نفع، حظ، حاصل، محصول، حاصل قسمت، حق مالک

بهره

بهره جه

بهره سر

بهرک

بهرکر

بهریجه

بهرین

بهزاد بز کلا

بهشتن

بهشته پاپلی

بهشهر

بهل

بهلم

بهلوت

بهلوتن

بهمتان

بهمنون

بهنام

بهنجین

بهنرگ

بهنمیر

بهه

بهو

بهوتن

بهور

بهوشت

بهوشتن

بهیتن

بهیر

<hr> مترادف بهین : بهترین، بهینه، خوب، نیکو، گزیده، منتخب، نیکوترین، حلاج، نداف

مترادف بهین : بهترین، بهینه، خوب، نیکو، گزیده، منتخب، نیکوترین، حلاج، نداف

بهین

بهیین

<hr> مترادف بو : رایحه، ریح، شمه، شمیم، عطر، نفحه، نکهت، امید، آرزو، بادا، باشد

مترادف بو : رایحه، ریح، شمه، شمیم، عطر، نفحه، نکهت، امید، آرزو، بادا، باشد

بو

بو بوردن

واژه های حرف "ب" - گویش مازنی