گویش مازنی

پیردار

پیرزا

پیرزمین

پیرزن پیرزنی

پیرزنا چله

پیرس

پیرسا

پیرسائن

پیرسان

پیرسانیین

پیرشهریار

پیرعلم

پیرمال

پیرمش

پیرن

پیرن نبی

پیرن کش

پیرنعیم

<hr> مترادف پیرو : امت، تابع، سالک، صحابه، طرفدار، مرید، مقلد، هواخواه، هوادار، تعقیب، درپی

مترادف پیرو : امت، تابع، سالک، صحابه، طرفدار، مرید، مقلد، هواخواه، هوادار، تعقیب، درپی

پیرو

پیروتر

<hr> مترادف پیروز : برنده، چیره، ظافر، غالب، فاتح، فایق، فیروز، فیروزمند، قاهر، قهرمان، کامیاب، متغلب، مستولی، مظفر، منتصر، موفق، خجسته، مبارک، میمون، بهره ور، بهره مند، برخوردار، متمتع <hr> متضاد پیروز : مقهور

مترادف پیروز : برنده، چیره، ظافر، غالب، فاتح، فایق، فیروز، فیروزمند، قاهر، قهرمان، کامیاب، متغلب، مستولی، مظفر، منتصر، موفق، خجسته، مبارک، میمون، بهره ور، بهره مند، برخوردار، متمتع متضاد پیروز : مقهور

پیروز

پیروسری

پیرون

پیرچینک

پیرکیی

<hr> مترادف پیری : سالخوردگی، سالمندی، شیخوخیت، کبر، کهنسالی، هرم <hr> متضاد پیری : شباب

مترادف پیری : سالخوردگی، سالمندی، شیخوخیت، کبر، کهنسالی، هرم متضاد پیری : شباب

پیری

پیری هکاردن

پیری گر

پیریک

پیز

پیزا

پیزن

پیزه

پیزپشم

پیزی

<hr> مترادف پیس : ابرص، پیسه

مترادف پیس : ابرص، پیسه

پیس

پیس خک

پیس پیسی

پیس چنک

پیست

پیستال

پیستول

<hr> مترادف پیسه : پول، زر، وجه | دورو، مزور، منافق، ابلق، دورنگ، پیس، مبروص

مترادف پیسه : پول، زر، وجه | دورو، مزور، منافق، ابلق، دورنگ، پیس، مبروص

واژه های حرف "پ" - گویش مازنی