فرهنگ اسم ها

<hr> مترادف بریان : برشته، تفته، کباب، مسمن، بلال، تفتیده ، ملتهب، مضطرب، پرسوزوگداز <hr> متضاد بریان : آب پز

مترادف بریان : برشته، تفته، کباب، مسمن، بلال، تفتیده ، ملتهب، مضطرب، پرسوزوگداز متضاد بریان : آب پز

بریان

بریتان

<hr> مترادف برید : پست، چپر، چاپار، پیک، قاصد، پستچی، نامه رسان، نامه بر

مترادف برید : پست، چپر، چاپار، پیک، قاصد، پستچی، نامه رسان، نامه بر

برید

برید 2

بریدخت

بریر

بریز

بریسکه

<hr> مترادف برین : بالایی، اعلی <hr> متضاد برین : فرودین

مترادف برین : بالایی، اعلی متضاد برین : فرودین

برین

برین مهر

بریندار

برینداره

بریوان

بریکار

بزان

بزرجمهر

<hr> مترادف بزرگ : ارجمند، بابا، خداوند، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرور، شخیص، عالیقدر، کبیر، کلان، محتشم، معظم، مولا، مهتر ، خطیر، عظیم، مهیب، تنومند، جسیم، عظیم الجثه، کوه پیکر، گنده، عریض، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع ، ارشد <hr> متضاد بزرگ : بنده، کهتر، کم عرض

مترادف بزرگ : ارجمند، بابا، خداوند، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرور، شخیص، عالیقدر، کبیر، کلان، محتشم، معظم، مولا، مهتر ، خطیر، عظیم، مهیب، تنومند، جسیم، عظیم الجثه، کوه پیکر، گنده، عریض، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع ، ارشد متضاد بزرگ : بنده، کهتر، کم عرض

بزرگ

بزرگ امید

بزرگمهر

بزوئن

بزوتنوه

بزین

بسارنگ

بسام

بسامه

بستام

بستان چهر

بستانه

بستور

بستک

بستیر

بسطام

بسمه

<hr> مترادف بسنده : اکتفا، بس، بند، کافی، مکفی، وافی، کامل، سزاوار، شایسته، قناعت، کفایت

مترادف بسنده : اکتفا، بس، بند، کافی، مکفی، وافی، کامل، سزاوار، شایسته، قناعت، کفایت

بسنده

بسود

بسوز

<hr> مترادف بسیم : خرم، خوشحال، خندان، خوشرو، شادمان، گشاده رو، مسرور

مترادف بسیم : خرم، خوشحال، خندان، خوشرو، شادمان، گشاده رو، مسرور

بسیم

بسیه

بشار

<hr> مترادف بشارت : خبرخوش، مژدگانی، مژده، نوید <hr> متضاد بشارت : انذار <hr> برابر پارسی : مژده، نوید

مترادف بشارت : خبرخوش، مژدگانی، مژده، نوید متضاد بشارت : انذار برابر پارسی : مژده، نوید

بشارت

بشتار

بشتاسب

بشدار

<hr> مترادف بشر : آدم، آدمی، آدمی زاد، آدمی زاده، انسان، مردم، ناس <hr> متضاد بشر : حیوان <hr> برابر پارسی : آدمی، آدمیان، مردم، مردمان

مترادف بشر : آدم، آدمی، آدمی زاد، آدمی زاده، انسان، مردم، ناس متضاد بشر : حیوان برابر پارسی : آدمی، آدمیان، مردم، مردمان

واژه های حرف "ب" - فرهنگ اسم ها