اش گاگلو

<hr> مترادف اشاره : استعاره، اشارت، ایما، تلویح، رمز، کنایه، گوشه، علامت، رای، نظر، امر، حکم، دستور، فرمان <hr> برابر پارسی : نشان، نشان دادن، نمایاندن، نمارش، نمار

مترادف اشاره : استعاره، اشارت، ایما، تلویح، رمز، کنایه، گوشه، علامت، رای، نظر، امر، حکم، دستور، فرمان برابر پارسی : نشان، نشان دادن، نمایاندن، نمارش، نمار

اشاره

اشاره غیر مستقیم

<hr> مترادف اشامیدن : ( آشامیدن ) خوردن، گساردن، نوش کردن، نوشیدن <hr> متضاد اشامیدن : ( آشامیدن ) تناول کردن، خوردن

مترادف اشامیدن : ( آشامیدن ) خوردن، گساردن، نوش کردن، نوشیدن متضاد اشامیدن : ( آشامیدن ) تناول کردن، خوردن

اشامیدن

<hr> مترادف اشباع : پری، سیری، سیر، سیراب، فراوانی، وفور <hr> برابر پارسی : سرشار، لبریز، مالامال

مترادف اشباع : پری، سیری، سیر، سیراب، فراوانی، وفور برابر پارسی : سرشار، لبریز، مالامال

اشباع

اشبرگ

اشتغالزا

اشتها داشتن

اشتو

اشتیاق جهت انجام کاری

اشتیاق را نمایاندن

اشتیاق شدید جهت وصال

اشخه

اشخه پاش

اشد مجازات روا داشتن

<hr> برابر پارسی : پرتو، فروزه، فروغ

برابر پارسی : پرتو، فروزه، فروغ

اشعه

<hr> مترادف اشغال : ( آشغال ) آخال، خاشاک، خاکروبه، زباله، سقط، کثافت، مزبله، بدردنخور، بنجل، فاسد، منحرف | تسخیر، تصرف <hr> برابر پارسی : ( آشغال ) آخال | جا گرفتن

مترادف اشغال : ( آشغال ) آخال، خاشاک، خاکروبه، زباله، سقط، کثافت، مزبله، بدردنخور، بنجل، فاسد، منحرف | تسخیر، تصرف برابر پارسی : ( آشغال ) آخال | جا گرفتن

اشغال

اشغال و زوائد موجود در مایعات

اشغال گاه

<hr> مترادف اشفته : ( آشفته ) بی سامان، بی نظم، پراکنده، درهم، درهم برهم، ژولیده، متفرق، متلاطم، مختل، مغشوش، نابسامان، ناجور، نامرتب، نامنظم، آتشی، پریشان، پریشان حال، پریشان خاطر، خشمگین، رنجیده، سراسیمه، شوریده، مشوش، مضطرب، ناراحت، نگران <hr> متضاد اشفته : ( آشفته ) آرام، بسامان، مرتب

مترادف اشفته : ( آشفته ) بی سامان، بی نظم، پراکنده، درهم، درهم برهم، ژولیده، متفرق، متلاطم، مختل، مغشوش، نابسامان، ناجور، نامرتب، نامنظم، آتشی، پریشان، پریشان حال، پریشان خاطر، خشمگین، رنجیده، سراسیمه، شوریده، مشوش، مضطرب، ناراحت، نگران متضاد اشفته : ( آشفته ) آرام، بسامان، مرتب

اشفته

اشفته بودن

اشفته شدن

اشفی

اشمارا

اشماردن

اشمارده

اشمارستن

<hr> مترادف اشنا : ( آشنا ) انیس، خودی، خویش، دوست، شناخت، مالوف، مانوس، مونس، یار، شناسا، شناسنده، عارف، خودمانی، آگاه، بلد، مسبوق، وارد ، بیگانه، جاهل، غیر <hr> متضاد اشنا : ( آشنا ) بیگانه

مترادف اشنا : ( آشنا ) انیس، خودی، خویش، دوست، شناخت، مالوف، مانوس، مونس، یار، شناسا، شناسنده، عارف، خودمانی، آگاه، بلد، مسبوق، وارد ، بیگانه، جاهل، غیر متضاد اشنا : ( آشنا ) بیگانه

اشنا

<hr> مترادف اشنایان : ( آشنایان ) اقوام، دوستان، رفقا، محارم <hr> متضاد اشنایان : ( آشنایان ) بیگانگان، غریبه ها

مترادف اشنایان : ( آشنایان ) اقوام، دوستان، رفقا، محارم متضاد اشنایان : ( آشنایان ) بیگانگان، غریبه ها

اشنایان

اشنایی دادن

اشنهدن

اشنهده

اشنهستن

اشنیدن

اشو

<hr> مترادف اشوب : ( آشوب ) اضطراب، اغتشاش، بلوا، بی نظمی، تشویش، جنگ، دعوا، شر، شغب، شورش، شوروغوغا، غوغا، فتنه، فساد، مجادله، ناامنی، نزاع، هرج، هرج ومرج، هلالوش، هیاهو <hr> متضاد اشوب : ( آشوب ) آرامش

مترادف اشوب : ( آشوب ) اضطراب، اغتشاش، بلوا، بی نظمی، تشویش، جنگ، دعوا، شر، شغب، شورش، شوروغوغا، غوغا، فتنه، فساد، مجادله، ناامنی، نزاع، هرج، هرج ومرج، هلالوش، هیاهو متضاد اشوب : ( آشوب ) آرامش

اشوب

<hr> مترادف اشوبگر : ( آشوبگر ) آشوب طلب، اخلالگر، بلواطلب، شورشگر، فتنه جو، مخل، مفتن، مفسده جو، هلالوش جو، دلبر، دلفریب، فتان، فتنه انگیز <hr> متضاد اشوبگر : ( آشوبگر ) آشتی طلب، سازشگر، مصلح

مترادف اشوبگر : ( آشوبگر ) آشوب طلب، اخلالگر، بلواطلب، شورشگر، فتنه جو، مخل، مفتن، مفسده جو، هلالوش جو، دلبر، دلفریب، فتان، فتنه انگیز متضاد اشوبگر : ( آشوبگر ) آشتی طلب، سازشگر، مصلح

اشوبگر

اشپال

<hr> مترادف اشپز : ( آشپز ) پزنده، خوالگیر، خوراک پز، خورشگر، دیگ پز، طباخ

مترادف اشپز : ( آشپز ) پزنده، خوالگیر، خوراک پز، خورشگر، دیگ پز، طباخ

اشپز

<hr> مترادف اشپزخانه : ( آشپزخانه ) آشخانه، تنورخانه، طباخ خانه، مطبخ، مطعم

مترادف اشپزخانه : ( آشپزخانه ) آشخانه، تنورخانه، طباخ خانه، مطبخ، مطعم

اشپزخانه

<hr> مترادف اشک : دمع، سرشک

اشک

اشک دراوردن

<hr> مترادف اشکار : ( آشکار ) برملا، بی پرده، بین، پدیدار، پیدا، جلوه گر، جلی، جهر، ذایع، رک، روبرو، روشن، صریح، ظاهر، علنی، عیان، فاحش، فاش، مبرهن، محرز، محسوس، مرئی، مشخص، مشهود، معلوم، معین، منجلی، نامستور، نمایان، نمودار، واضح، هویدا <hr> متضاد اشکار : ( آشکار ) پوشیده، درخفا، غیب، مخفی

مترادف اشکار : ( آشکار ) برملا، بی پرده، بین، پدیدار، پیدا، جلوه گر، جلی، جهر، ذایع، رک، روبرو، روشن، صریح، ظاهر، علنی، عیان، فاحش، فاش، مبرهن، محرز، محسوس، مرئی، مشخص، مشهود، معلوم، معین، منجلی، نامستور، نمایان، نمودار، واضح، هویدا متضاد اشکار : ( آشکار ) پوشیده، درخفا، غیب، مخفی

اشکار

اشکار شدن ناگهانی

اشکار کردن

اشکار کردن ذات و ماهیت

<hr> مترادف اشکارا : ( آشکارا ) آشکار، افشا، بی پرده، بین، پدیدار، پیدا، جلوت، جهراً، صریح، ظاهر، علانیه، علنا، علنی، علی الظاهر، فاش، مرئی، مشهود، معلوم، مکشوف، واضح، هویدا <hr> متضاد اشکارا : ( آشکارا ) پوشیده، درخفا، مخفی، مستور، ناآشکارا، نهانی، نهفته

مترادف اشکارا : ( آشکارا ) آشکار، افشا، بی پرده، بین، پدیدار، پیدا، جلوت، جهراً، صریح، ظاهر، علانیه، علنا، علنی، علی الظاهر، فاش، مرئی، مشهود، معلوم، مکشوف، واضح، هویدا متضاد اشکارا : ( آشکارا ) پوشیده، درخفا، مخفی، مستور، ناآشکارا، نهانی، نهفته

واژه های حرف "ا" - واژه نامه بختیاریکا