واژه نامه بختیاریکا

افتو نشینو

افتو پیرو

افتوی مزن که مو درودم

افتین

افتین ورکشیدن

افرا

افراد متفرقه

<hr> مترادف افراشته : اهتزاز، بلند، مرتفع <hr> متضاد افراشته : نگون

مترادف افراشته : اهتزاز، بلند، مرتفع متضاد افراشته : نگون

افراشته

افراشته شدن

افراط و تفریط کردن در کارها

<hr> برابر پارسی : گزاف گرا، گزاف اندیش، زیاده رو، تند رو، پی فراخ

برابر پارسی : گزاف گرا، گزاف اندیش، زیاده رو، تند رو، پی فراخ

افراطی

<hr> مترادف افروختن : برافروختن، روشن کردن، شعله ور کردن، گرا، مشتعل کردن <hr> متضاد افروختن : اطفا

مترادف افروختن : برافروختن، روشن کردن، شعله ور کردن، گرا، مشتعل کردن متضاد افروختن : اطفا

افروختن

<hr> مترادف افریدگار : ( آفریدگار ) آفریننده، الله، ایزد، پروردگار، خالق، خدا، دادار، رب، کردگار، موجد، یزدان <hr> متضاد افریدگار : ( آفریدگار ) مخلوق

مترادف افریدگار : ( آفریدگار ) آفریننده، الله، ایزد، پروردگار، خالق، خدا، دادار، رب، کردگار، موجد، یزدان متضاد افریدگار : ( آفریدگار ) مخلوق

افریدگار

<hr> مترادف افریننده : ( آفریننده ) آفرینشگر، جان آفرین، خالق، بادی، سازنده، صانع، مبدع

مترادف افریننده : ( آفریننده ) آفرینشگر، جان آفرین، خالق، بادی، سازنده، صانع، مبدع

افریننده

<hr> مترادف افزار : آلت، ابزار، مایه، وسیله <hr> برابر پارسی : ابزار

مترادف افزار : آلت، ابزار، مایه، وسیله برابر پارسی : ابزار

افزار

<hr> مترادف افزون : اضافه، بسیار، بیش، زیاد، علاوه، متجاوز

مترادف افزون : اضافه، بسیار، بیش، زیاد، علاوه، متجاوز

افزون

<hr> مترادف افزونی : بیشی، زیادت، فراوانی، فزونی

مترادف افزونی : بیشی، زیادت، فراوانی، فزونی

افزونی

<hr> مترادف افسار : دهنه، زمام، عنان، لجام، لگام، مهار

مترادف افسار : دهنه، زمام، عنان، لجام، لگام، مهار

افسار

افسرده و دمغ

<hr> مترادف افسوس : آوخ، آه، اسف، تاسف، تحسر، تلهف، حسرت، حیف، دریغ، واویلا، واحسرتا، هیهات <hr> برابر پارسی : دریغا

مترادف افسوس : آوخ، آه، اسف، تاسف، تحسر، تلهف، حسرت، حیف، دریغ، واویلا، واحسرتا، هیهات برابر پارسی : دریغا

افسوس

افسوس خوردن

<hr> مترادف افسون : جادو، سحر، طلسم، عزیمت، فسون، تزویر، حیله، دوال، شعبده، مکر، نیرنگ، عشوه، قر، کرشمه

مترادف افسون : جادو، سحر، طلسم، عزیمت، فسون، تزویر، حیله، دوال، شعبده، مکر، نیرنگ، عشوه، قر، کرشمه

افسون

<hr> مترادف افشان : پراکندگی، نثار

مترادف افشان : پراکندگی، نثار

افشان

افشاننده

افشانیدن

<hr> مترادف افعی : اژدر، اژدها، ثعبان، مار <hr> برابر پارسی : اژدها، اژدر

مترادف افعی : اژدر، اژدها، ثعبان، مار برابر پارسی : اژدها، اژدر

افعی

اق

<hr> مترادف اقا : ( آقا ) ارباب، افندی، خداوندگار، خواجه، سرور، سید، صاحب، کارفرما، مالک، مخدوم، بابا، پدر، شوهر، همسر <hr> متضاد اقا : ( آقا ) مخدوم <hr> برابر پارسی : ( آقا ) کدبان، بان، خواجه، سرور، کیا

مترادف اقا : ( آقا ) ارباب، افندی، خداوندگار، خواجه، سرور، سید، صاحب، کارفرما، مالک، مخدوم، بابا، پدر، شوهر، همسر متضاد اقا : ( آقا ) مخدوم برابر پارسی : ( آقا ) کدبان، بان، خواجه، سرور، کیا

اقا

اقا خانی

اقا داماد

<hr> مترادف اقازاده : ( آقازاده ) پسر، پدر، فرزند <hr> متضاد اقازاده : ( آقازاده ) بنده زاده <hr> برابر پارسی : ( آقازاده ) مِه پور

مترادف اقازاده : ( آقازاده ) پسر، پدر، فرزند متضاد اقازاده : ( آقازاده ) بنده زاده برابر پارسی : ( آقازاده ) مِه پور

اقازاده

اقامت در دو محل

اقامت کردن

<hr> مترادف اقایی : ( آقایی ) خواجگی، ریاست، سروری، مهتری، نقابت، بزرگواری <hr> متضاد اقایی : ( آقایی ) بندگی <hr> برابر پارسی : ( آقایی ) سروری

مترادف اقایی : ( آقایی ) خواجگی، ریاست، سروری، مهتری، نقابت، بزرگواری متضاد اقایی : ( آقایی ) بندگی برابر پارسی : ( آقایی ) سروری

اقایی

<hr> مترادف اقتدار : استطاعت، توانایی، سلطه، قدرت، وسع <hr> متضاد اقتدار : ضعف <hr> برابر پارسی : توانا شدن، توانایی، توانش، دست واری، نیرومندی

مترادف اقتدار : استطاعت، توانایی، سلطه، قدرت، وسع متضاد اقتدار : ضعف برابر پارسی : توانا شدن، توانایی، توانش، دست واری، نیرومندی

اقتدار

اقدام به جفتگیری دوباره

اقدام تحریکی

اقدام کردن به کاری بی واهمه

اقراق

اقراق کردن

اقله

اقه

اقه درده

اقه درو

اقه واز کردن

اقوام پدری

<hr> مترادف ال : ( آل ) اولاد، تبار، خاندان، دودمان، سلاله، سلسله، طایفه، عترت، قبیله، نسل، احمر، سرخ، قرمز، پری، جن، زائوترسان، سراب <hr> برابر پارسی : ( آل ) خاندان، تبار، دوده

مترادف ال : ( آل ) اولاد، تبار، خاندان، دودمان، سلاله، سلسله، طایفه، عترت، قبیله، نسل، احمر، سرخ، قرمز، پری، جن، زائوترسان، سراب برابر پارسی : ( آل ) خاندان، تبار، دوده

واژه های حرف "ا" - واژه نامه بختیاریکا