واژه نامه بختیاریکا

بی صاحب شدن

بی صحاو

بی صحاو بانو

بی صحاو گو

<hr> مترادف بی صدا : بی صوت، خاموش، ساکت، صامت ، آرام ، همخوان <hr> متضاد بی صدا : باصدا، ناآرام، واکه

مترادف بی صدا : بی صوت، خاموش، ساکت، صامت ، آرام ، همخوان متضاد بی صدا : باصدا، ناآرام، واکه

بی صدا

بی صلا

<hr> مترادف بی طاقت : بی تاب، بی صبر، بی قرار، کم حوصله، ناآرام، ناصبور <hr> متضاد بی طاقت : حمول، شکیبا، صبور <hr> برابر پارسی : ناتوان، بی تاب، نا شکیب

مترادف بی طاقت : بی تاب، بی صبر، بی قرار، کم حوصله، ناآرام، ناصبور متضاد بی طاقت : حمول، شکیبا، صبور برابر پارسی : ناتوان، بی تاب، نا شکیب

بی طاقت

بی طاقت شدن

<hr> مترادف بی عار : تن آسا، تن پرور، کاهل ، تن لش، سست عنصر، پست، بی آزرم، بی حمیت، بی شرم ، بی حیا، بی غیرت، بی رگ، لش <hr> متضاد بی عار : کاری، کوشا، زرنگ، باآزرم، غیرتمند <hr> برابر پارسی : بیشرم، بی ننگ

مترادف بی عار : تن آسا، تن پرور، کاهل ، تن لش، سست عنصر، پست، بی آزرم، بی حمیت، بی شرم ، بی حیا، بی غیرت، بی رگ، لش متضاد بی عار : کاری، کوشا، زرنگ، باآزرم، غیرتمند برابر پارسی : بیشرم، بی ننگ

بی عار

<hr> مترادف بی عرضه : بی حال، بی صلاحیت، بی بخار، بی کفایت، بی لیاقت، نالایق ، تنبل، ناکارآمد، لش <hr> متضاد بی عرضه : باکفایت، لایق، کارآ، کارآمد، باعرضه، عرضه مند <hr> برابر پارسی : پخمه، چلمن | بی دست و پا، بیکاره، پخمه

مترادف بی عرضه : بی حال، بی صلاحیت، بی بخار، بی کفایت، بی لیاقت، نالایق ، تنبل، ناکارآمد، لش متضاد بی عرضه : باکفایت، لایق، کارآ، کارآمد، باعرضه، عرضه مند برابر پارسی : پخمه، چلمن | بی دست و پا، بیکاره، پخمه

بی عرضه

<hr> مترادف بی عقل : ابله، خشک مغز، خل، سفیه، کانا، بی خرد، کودن، مجنون، نادان، نفهم <hr> متضاد بی عقل : خردمند، عاقل، بخرد <hr> برابر پارسی : نا بخرد، خل

مترادف بی عقل : ابله، خشک مغز، خل، سفیه، کانا، بی خرد، کودن، مجنون، نادان، نفهم متضاد بی عقل : خردمند، عاقل، بخرد برابر پارسی : نا بخرد، خل

بی عقل

بی غم بودن

<hr> مترادف بی‏ ‏فرهنگ : بربر، بی ادب، بی نزاکت، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی <hr> متضاد بی‏ ‏فرهنگ : فرهیخته، بافرهنگ، متمدن

مترادف بی‏ ‏فرهنگ : بربر، بی ادب، بی نزاکت، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی متضاد بی‏ ‏فرهنگ : فرهیخته، بافرهنگ، متمدن

بی فرهنگ

بی قائده

بی قائدگی

<hr> مترادف بی قاعده : آشفته، بی ضابطه، بی قانون، بی نظم، بی هنجار، هردمبیل <hr> متضاد بی قاعده : قاعده مند، قانونمند، باقاعده، ضابطه دار <hr> برابر پارسی : نا هنجار، بی هنجار

مترادف بی قاعده : آشفته، بی ضابطه، بی قانون، بی نظم، بی هنجار، هردمبیل متضاد بی قاعده : قاعده مند، قانونمند، باقاعده، ضابطه دار برابر پارسی : نا هنجار، بی هنجار

بی قاعده

بی قانون

<hr> مترادف بی قانونی : آنارشی، هرج ومرج، بلبشو، شلوغی، بی رسمی، بی سالاری، بی نظمی، بی ضابطگی <hr> برابر پارسی : بیداد، بی دات

مترادف بی قانونی : آنارشی، هرج ومرج، بلبشو، شلوغی، بی رسمی، بی سالاری، بی نظمی، بی ضابطگی برابر پارسی : بیداد، بی دات

بی قانونی

<hr> مترادف بی قرار : بی تاب، ناشکیب، بی صبر، بی طاقت، ناشکیبا، حیران، سرگشته، سر به گریبان، شیدا، شوریده، ضجر، ناآرام، ناآسوده، آرام ناپذیر ، پریشان، سراسیمه، متغیر، مضطرب، بی ثبات <hr> متضاد بی قرار : آرام <hr> برابر پارسی : بی تاب، پریشان، خسته دل، سراسیمه، نا آرام

مترادف بی قرار : بی تاب، ناشکیب، بی صبر، بی طاقت، ناشکیبا، حیران، سرگشته، سر به گریبان، شیدا، شوریده، ضجر، ناآرام، ناآسوده، آرام ناپذیر ، پریشان، سراسیمه، متغیر، مضطرب، بی ثبات متضاد بی قرار : آرام برابر پارسی : بی تاب، پریشان، خسته دل، سراسیمه، نا آرام

بی قرار

بی قرار بودن

<hr> مترادف بی قراری : اضطراب، اندوه، بی تابی، بی ثباتی، بی طاقتی، دلواپسی، دلهره، قلق، ناراحتی ، بی صبری، پریشانی، سرآسیمگی، ناشکیبایی <hr> متضاد بی قراری : آرامش، شکیبایی <hr> برابر پارسی : بی تابی | نا آرامی

مترادف بی قراری : اضطراب، اندوه، بی تابی، بی ثباتی، بی طاقتی، دلواپسی، دلهره، قلق، ناراحتی ، بی صبری، پریشانی، سرآسیمگی، ناشکیبایی متضاد بی قراری : آرامش، شکیبایی برابر پارسی : بی تابی | نا آرامی

بی قراری

<hr> مترادف بی قید : بی اعتنا، بی بندوبار، بی فکر، بی مبالات، سپوزکار، لاابالی، لاقید <hr> متضاد بی قید : مسئول، مقید <hr> برابر پارسی : سبکبال، آزاده، آسانگیر

مترادف بی قید : بی اعتنا، بی بندوبار، بی فکر، بی مبالات، سپوزکار، لاابالی، لاقید متضاد بی قید : مسئول، مقید برابر پارسی : سبکبال، آزاده، آسانگیر

بی قید

<hr> مترادف بی مایه : بی سرمایه، مفلس، خرمن سوخته، بی پول، بینوا، بی چیز ، بی قدر، بی هنر، کم دانش <hr> متضاد بی مایه : سرمایه دار، پرمایه

مترادف بی مایه : بی سرمایه، مفلس، خرمن سوخته، بی پول، بینوا، بی چیز ، بی قدر، بی هنر، کم دانش متضاد بی مایه : سرمایه دار، پرمایه

بی مایه

بی مبالات رفتن

بی مدار

بی مقاومت

<hr> مترادف بی مقدار : بی ارزش، پست، خوار، فرومایه <hr> متضاد بی مقدار : ارزشمند

مترادف بی مقدار : بی ارزش، پست، خوار، فرومایه متضاد بی مقدار : ارزشمند

بی مقدار

بی منطق زدن حرف

<hr> مترادف بی مو : طاس، کچل، کل <hr> متضاد بی مو : مودار، زلف دار

مترادف بی مو : طاس، کچل، کل متضاد بی مو : مودار، زلف دار

بی مو

<hr> مترادف بی میل : بی دل، بی رغبت، بی شوق، دل مرده، سرد، بیزار، دل زده، مشمئز <hr> متضاد بی میل : مایل، علاقه مند <hr> برابر پارسی : کژتاب

مترادف بی میل : بی دل، بی رغبت، بی شوق، دل مرده، سرد، بیزار، دل زده، مشمئز متضاد بی میل : مایل، علاقه مند برابر پارسی : کژتاب

بی میل

بی نسبت

<hr> مترادف بی نطفه : سترون، عقیم، نابارور <hr> متضاد بی نطفه : نطفه دار

مترادف بی نطفه : سترون، عقیم، نابارور متضاد بی نطفه : نطفه دار

بی نطفه

<hr> مترادف بی نظم : بی انضباط، بی ترتیب، بی قاعده، درهم، قاطی پاطی، مختل، نامرتب، نامنظم <hr> متضاد بی نظم : مرتب، منظم <hr> برابر پارسی : نابسامان

مترادف بی نظم : بی انضباط، بی ترتیب، بی قاعده، درهم، قاطی پاطی، مختل، نامرتب، نامنظم متضاد بی نظم : مرتب، منظم برابر پارسی : نابسامان

بی نظم

بی نظم و قائده

<hr> مترادف بی نظمی : آنارشی، نابسامانی، هرج ومرج <hr> متضاد بی نظمی : انتظام <hr> برابر پارسی : نا به سامانی

مترادف بی نظمی : آنارشی، نابسامانی، هرج ومرج متضاد بی نظمی : انتظام برابر پارسی : نا به سامانی

بی نظمی

<hr> مترادف بی نظیر : بی رقیب، بی مانند، بی همال، بی همتا، بی مثل، بی مثال، بی همانند، عدیم النظیر، فرد، فرید، تک، تک تاز، رقابت ناپذیر <hr> برابر پارسی : بی همتا، بی مانند

مترادف بی نظیر : بی رقیب، بی مانند، بی همال، بی همتا، بی مثل، بی مثال، بی همانند، عدیم النظیر، فرد، فرید، تک، تک تاز، رقابت ناپذیر برابر پارسی : بی همتا، بی مانند

بی نظیر

بی نگفت

<hr> مترادف بی نیاز : توانگر، دارا، صمد، غنی، مستغنی <hr> متضاد بی نیاز : نیازمند

مترادف بی نیاز : توانگر، دارا، صمد، غنی، مستغنی متضاد بی نیاز : نیازمند

بی نیاز

بی همد

بی هندا

<hr> مترادف بی هنر : بی مایه، بی معرفت، هیچکاره، بی عرضه <hr> متضاد بی هنر : هنرور

مترادف بی هنر : بی مایه، بی معرفت، هیچکاره، بی عرضه متضاد بی هنر : هنرور

بی هنر

<hr> مترادف بی هوش : بی حال، مدهوش، لایعقل، مست، احمق، بی استعداد، خرف، خرفت، کم حافظه، کندذهن، کودن، منگ، بیخود، دبنگ، گیج <hr> متضاد بی هوش : هوشمند

مترادف بی هوش : بی حال، مدهوش، لایعقل، مست، احمق، بی استعداد، خرف، خرفت، کم حافظه، کندذهن، کودن، منگ، بیخود، دبنگ، گیج متضاد بی هوش : هوشمند

بی هوش

بی هوش از فرط تشنگی

بی و پر

بی وره

<hr> مترادف بی پایه : بی اساس، بی ربط، پوچ، سست، واهی ، دروغ، کذب <hr> متضاد بی پایه : اساسمند، موثق

مترادف بی پایه : بی اساس، بی ربط، پوچ، سست، واهی ، دروغ، کذب متضاد بی پایه : اساسمند، موثق

بی پایه

بی پر و پا

<hr> مترادف بی پرده : آشکار، بی پروا، بی رودربایستی، صریح، باصراحت، بالصراحه، رک

مترادف بی پرده : آشکار، بی پروا، بی رودربایستی، صریح، باصراحت، بالصراحه، رک

واژه های حرف "ب" - واژه نامه بختیاریکا