واژه نامه بختیاریکا

خفت گه

خفتک

خفنیده

<hr> مترادف خفه : گلوفشرده، محتقن، مرده، تار، تاریک، دلگیر، گرفته <hr> متضاد خفه : دل باز <hr> برابر پارسی : خپه

مترادف خفه : گلوفشرده، محتقن، مرده، تار، تاریک، دلگیر، گرفته متضاد خفه : دل باز برابر پارسی : خپه

خفه

خفه شدن

خفه شو

خفه کننده

<hr> مترادف خفگی : احتقان، تنگی نفس، نفس تنگی، اختناق، خفقان

مترادف خفگی : احتقان، تنگی نفس، نفس تنگی، اختناق، خفقان

خفگی

<hr> مترادف خل : ابله، دیوانه، سبک عقل، سبک مغز، احمق، سفیه، کانا | سرکه، لاغر شدن، سوراخ کردن <hr> متضاد خل : عاقل

مترادف خل : ابله، دیوانه، سبک عقل، سبک مغز، احمق، سفیه، کانا | سرکه، لاغر شدن، سوراخ کردن متضاد خل : عاقل

خل

خل خل کردن

خل رو

خل و چل

خل پیتی

خل کور

<hr> مترادف خلا : دستشویی، مستراح، خلا <hr> برابر پارسی : پوچی، تهیگی، ونگی

مترادف خلا : دستشویی، مستراح، خلا برابر پارسی : پوچی، تهیگی، ونگی

خلا

خلاطه

<hr> مترادف خلافکار : بزه کار، خاطی، متخلف، تبه کار، مجرم <hr> متضاد خلافکار : درست کار <hr> برابر پارسی : تبهکار

مترادف خلافکار : بزه کار، خاطی، متخلف، تبه کار، مجرم متضاد خلافکار : درست کار برابر پارسی : تبهکار

خلافکار

<hr> مترادف خلال : اثنا، جریان، حین، ضمن، طی، میان، هنگام، تباهی ها، فسادها، خصایل، خصلت ها، خوی ها، منش ها، تکه چوب نازک، بریده پوست نارنج و نارنگی، دندان پاک کن <hr> برابر پارسی : درمیان

مترادف خلال : اثنا، جریان، حین، ضمن، طی، میان، هنگام، تباهی ها، فسادها، خصایل، خصلت ها، خوی ها، منش ها، تکه چوب نازک، بریده پوست نارنج و نارنگی، دندان پاک کن برابر پارسی : درمیان

خلال

خلال کننده

<hr> مترادف خلط : آمیزش، اختلاط، معاشرت، همدمی، هم نشینی، یاری، آمیز، آمیزه، لنف، خلق، خو <hr> برابر پارسی : درهم آمیخته، آمیزه، خِل، چرک، خل

مترادف خلط : آمیزش، اختلاط، معاشرت، همدمی، هم نشینی، یاری، آمیز، آمیزه، لنف، خلق، خو برابر پارسی : درهم آمیخته، آمیزه، خِل، چرک، خل

خلط

خلع لباس

خلع مقام کردن

خلع ید

خلنجری

خلوت نبودن

خلی

<hr> مترادف خلیدن : فرورفتن خار، سوزن ، شلال شدن، نفوذ کردن

مترادف خلیدن : فرورفتن خار، سوزن ، شلال شدن، نفوذ کردن

خلیدن

خلیلوند

<hr> مترادف خم : انحنا، خمیدگی، قوس، کج، کجی، اعوجاج، مقوس گونه، ناراستی ، پیچ، تاب، شکن، شکنج، خن، خانه زمستانی | خمره، خنب، دن، خمب <hr> متضاد خم : راستی

مترادف خم : انحنا، خمیدگی، قوس، کج، کجی، اعوجاج، مقوس گونه، ناراستی ، پیچ، تاب، شکن، شکنج، خن، خانه زمستانی | خمره، خنب، دن، خمب متضاد خم : راستی

خم

خمار چشم

خماره

<hr> مترادف خمیازه : آسا، پاسک، دهان دره، دهن دره، فاژ

مترادف خمیازه : آسا، پاسک، دهان دره، دهن دره، فاژ

خمیازه

خمیازه کشیدن

<hr> مترادف خمیدن : خم شدن، دولاشدن، کج شدن، لنگیدن

مترادف خمیدن : خم شدن، دولاشدن، کج شدن، لنگیدن

خمیدن

<hr> مترادف خمیده : خم، کج، کمانی، گوژ، مایل، متمایل، معوج، منحنی، ناراست <hr> متضاد خمیده : راست، صاف

مترادف خمیده : خم، کج، کمانی، گوژ، مایل، متمایل، معوج، منحنی، ناراست متضاد خمیده : راست، صاف

خمیده

خمیده راه رفتن

خمیدگی تیرکهای افقی

<hr> مترادف خمیر : آرد خیسانده، نواله <hr> برابر پارسی : ورآ، کشا

مترادف خمیر : آرد خیسانده، نواله برابر پارسی : ورآ، کشا

خمیر

خمیر کردن

<hr> مترادف خنثی : بی اثر، بی خاصیت، غیرفعال، دوجنسی، نه مردونه زن، بی جنس، خواجه <hr> برابر پارسی : خَنزَک، نر ماده، کُماسه، امرد، بی سو، خنزک، کماسه

مترادف خنثی : بی اثر، بی خاصیت، غیرفعال، دوجنسی، نه مردونه زن، بی جنس، خواجه برابر پارسی : خَنزَک، نر ماده، کُماسه، امرد، بی سو، خنزک، کماسه

خنثی

خنثی کردن کنش یا نقشه ای

<hr> مترادف خنده : تبسم، لبخند <hr> متضاد خنده : گریه

مترادف خنده : تبسم، لبخند متضاد خنده : گریه

خنده

<hr> مترادف خندیدن : خنده زدن، خنده کردن، ضحک، قهقهه زدن ، ابتسام، تبسم کردن، لبخند زدن، شکفتن، شکوفا شدن، وا شدن، باز شدن ، سبزشدن ، درخشیدن، روشن شدن <hr> متضاد خندیدن : گریستن، پژمردن، خشکیدن، خشک شدن، غروب کردن

مترادف خندیدن : خنده زدن، خنده کردن، ضحک، قهقهه زدن ، ابتسام، تبسم کردن، لبخند زدن، شکفتن، شکوفا شدن، وا شدن، باز شدن ، سبزشدن ، درخشیدن، روشن شدن متضاد خندیدن : گریستن، پژمردن، خشکیدن، خشک شدن، غروب کردن

واژه های حرف "خ" - واژه نامه بختیاریکا