واژه نامه بختیاریکا

<hr> مترادف شکست : حرمان، ناکامی، انحطاط، انخفاض، انهزام، مغلوبی، هزیمت، انکسار، خردشدن، شکستگی <hr> متضاد شکست : پیروزی

مترادف شکست : حرمان، ناکامی، انحطاط، انخفاض، انهزام، مغلوبی، هزیمت، انکسار، خردشدن، شکستگی متضاد شکست : پیروزی

شکست

شکست خوردن

<hr> مترادف شکست خورده : ناکام، بازنده، ناکامیاب، ناموفق، مغلوب، مقهور، منهزم <hr> متضاد شکست خورده : پیروز، کامیاب

مترادف شکست خورده : ناکام، بازنده، ناکامیاب، ناموفق، مغلوب، مقهور، منهزم متضاد شکست خورده : پیروز، کامیاب

شکست خورده

شکست دادن

شکست دادن مفتضحانه

شکست در انجام نقشه

شکست سخت خوردن

شکست مستولی شدن

شکست ناپذیر

<hr> مترادف شکستن : اقاله، خردشدن، خرد کردن، ریزریز کردن، گسستن، تکسیر، کسر، درهم شکستن، مغلوب کردن، منهزم ساختن

مترادف شکستن : اقاله، خردشدن، خرد کردن، ریزریز کردن، گسستن، تکسیر، کسر، درهم شکستن، مغلوب کردن، منهزم ساختن

شکستن

شکستن قرق

شکستن مهره های کمر و گردن بطوریکه صدا دهد

شکستنی

<hr> مترادف شکسته : خرد، ریز، گسسته، مکسر، منکسر، پیر، ضعیف، ناتوان <hr> متضاد شکسته : سالم

مترادف شکسته : خرد، ریز، گسسته، مکسر، منکسر، پیر، ضعیف، ناتوان متضاد شکسته : سالم

شکسته

<hr> مترادف شکسته بند : آروبند، ارتوپد

مترادف شکسته بند : آروبند، ارتوپد

شکسته بند

شکسته شدن قبح چیزی

شکستگی ساعد

شکفتن

<hr> مترادف شکل : چهره، رخسار، روی، صورت، ساخت، فرم، قالب، هیئت، هیکل، طرز، گونه، وجه، وضع، تصویر، نقش، شبه، مانند، مثل <hr> برابر پارسی : گونه، رخساره، چهره، نگاره، آرایه، ریخت

مترادف شکل : چهره، رخسار، روی، صورت، ساخت، فرم، قالب، هیئت، هیکل، طرز، گونه، وجه، وضع، تصویر، نقش، شبه، مانند، مثل برابر پارسی : گونه، رخساره، چهره، نگاره، آرایه، ریخت

شکل

<hr> مترادف شکلک : ادا، اطوار

مترادف شکلک : ادا، اطوار

شکلک

شکلک در اوردن

<hr> مترادف شکم : بطن <hr> متضاد شکم : ظهر

مترادف شکم : بطن متضاد شکم : ظهر

شکم

شکم اوردن

شکم بزرگ شدن

شکم در اوردن

شکم چران

<hr> مترادف شکمو : بسیارخوار، پرخور، شکمباره، شکم پرست، شکم خوار، شکمخواره

مترادف شکمو : بسیارخوار، پرخور، شکمباره، شکم پرست، شکم خوار، شکمخواره

شکمو

شکنا

شکنجه کردن

<hr> مترادف شکننده : ترد، ناقض

مترادف شکننده : ترد، ناقض

شکننده

شکنیدن

شکه

شکه وند

<hr> مترادف شکوفه : غنچه، نوگل، استفراغ، تهوع، قی، هراش

مترادف شکوفه : غنچه، نوگل، استفراغ، تهوع، قی، هراش

شکوفه

<hr> مترادف شکوه : اهمیت، بزرگی، تجمل، جاه، جبروت، جلال، جلوه، حشمت، سرفرازی، شان، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مهابت، هیبت | تظلم، تعرض، شکایت، شکوائیه، گلایه، گله، گله مندی <hr> برابر پارسی : اندایه

مترادف شکوه : اهمیت، بزرگی، تجمل، جاه، جبروت، جلال، جلوه، حشمت، سرفرازی، شان، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مهابت، هیبت | تظلم، تعرض، شکایت، شکوائیه، گلایه، گله، گله مندی برابر پارسی : اندایه

شکوه

شکیم

شگل

شگنیدن

شگه زیدن

<hr> مترادف شگون : اغر، تبرک، خوش یمنی، سعد، فال نیک، نیک فالی، یمن <hr> متضاد شگون : نحس

مترادف شگون : اغر، تبرک، خوش یمنی، سعد، فال نیک، نیک فالی، یمن متضاد شگون : نحس

شگون

<hr> مترادف شی : چیز <hr> متضاد شی : لاشی <hr> برابر پارسی : چیز

مترادف شی : چیز متضاد شی : لاشی برابر پارسی : چیز

واژه های حرف "ش" - واژه نامه بختیاریکا