واژه نامه بختیاریکا

ونا

وند وندگری

وندروند

وندن

وندن به لیم

وندن وا دین

وندن وا زیر والا

ونده

وندو

وندکووی

ونه زو

<hr> مترادف ونگ : تهیدست، سایل، گدا، مفلس، تهی، خالی، زشت، کریه، بانگ، زاری، صدا، گریه

مترادف ونگ : تهیدست، سایل، گدا، مفلس، تهی، خالی، زشت، کریه، بانگ، زاری، صدا، گریه

ونگ

ونگ زدن بچه

وهر

وهش

وهم رسیدن

وهک

وو وندن

ووا

وورو

ووش

ووفتا

وچک

وک

وکو

<hr> مترادف وکیل : نماینده، پیشکار، کارگزار، مباشر، ناظر، قایم مقام، گماشته، مامور، نایب، وصی، قیم، ولی، قانون دان، مدافع، سرجوخه <hr> برابر پارسی : نماینده، جانشین، کارگزار

مترادف وکیل : نماینده، پیشکار، کارگزار، مباشر، ناظر، قایم مقام، گماشته، مامور، نایب، وصی، قیم، ولی، قانون دان، مدافع، سرجوخه برابر پارسی : نماینده، جانشین، کارگزار

وکیل

<hr> مترادف وگرنه : والا، ورنه

مترادف وگرنه : والا، ورنه

وگرنه

وی

<hr> مترادف ویار : آرمه، تاس، تلواسه، میل مفرط، واسه، وحم، هوس

مترادف ویار : آرمه، تاس، تلواسه، میل مفرط، واسه، وحم، هوس

ویار

ویار داشتن

ویت زیدن

ویت ویت

ویترین

ویدن

<hr> مترادف ویر : فریاد، ناله، ادراک، استنباط، درک، فهم، هوش، به خاطرسپاری، حافظه، یادگیری، میل، ویار، هوس

مترادف ویر : فریاد، ناله، ادراک، استنباط، درک، فهم، هوش، به خاطرسپاری، حافظه، یادگیری، میل، ویار، هوس

ویر

ویر وندن

ویر وندن وا

ویر کار

<hr> مترادف ویران : بایر، خراب، خرابه، فروریخته، مخروب، مخروبه، منهدم، ناآباد، ویرانه <hr> متضاد ویران : آباد

مترادف ویران : بایر، خراب، خرابه، فروریخته، مخروب، مخروبه، منهدم، ناآباد، ویرانه متضاد ویران : آباد

ویران

ویران شدن

ویران کردن

<hr> مترادف ویرانه : بایر، بیغوله، خرابه، طلل، مخروبه، ناآباد، ویران <hr> متضاد ویرانه : آباد، معمور

مترادف ویرانه : بایر، بیغوله، خرابه، طلل، مخروبه، ناآباد، ویران متضاد ویرانه : آباد، معمور

ویرانه

ویرانه به کلی

<hr> مترادف ویرانگر : مخرب، ویران ساز، هادم، مفسد <hr> متضاد ویرانگر : آبادگر

مترادف ویرانگر : مخرب، ویران ساز، هادم، مفسد متضاد ویرانگر : آبادگر

ویرانگر

ویرکار بیدن

ویزن

ویژ داشتن

<hr> مترادف ویژه : اختصاصی، خاص، خاصه، خصوصی، مختص، مخصوص، بی آمیغ، پاک، خالص، سره، ناب <hr> متضاد ویژه : عام، غیرخصوصی

مترادف ویژه : اختصاصی، خاص، خاصه، خصوصی، مختص، مخصوص، بی آمیغ، پاک، خالص، سره، ناب متضاد ویژه : عام، غیرخصوصی

واژه های حرف "و" - واژه نامه بختیاریکا