صفحه اصلی
اصطلاحات
واژه های حرف "ب" - اصطلاحات
بدم بمیر و بدم
بدن کار
بده ان دستت
بدهکار را هیچی نگی طلبکار می شه
بدون اجازه ی کسی اب نخوردن
بر خر مراد سوار شدن یا بودن
بر ذمه ی کسی بودن
بر یا در ماتم کسی نشستن
برادر را جای برادر نمی گیرند
برادریمان به جا بزغاله یکی هفت صنار
برای خالی نماندن عریضه
برای لای جرز خوب بودن یا به درد لای جرز خوردن
برای لای جرز خوبه
برای نهادن چه سنگ و چه زر
برای هفت پشتم بسه
برای همه مادره برای من زن بابا
برای کسی بمیر که برات تب کنه
برای کسی پستان به تنور چسباندن
برای یک بی نماز در مسجد را نمی بندند
برای یک دستمال قیصریه را به اتش کشیدن
برزخ شدن
برق از سر پریدن
برق از چشم کسی پریدن
برنامه ی اینده
بره کلاه بیاره سر را با کلاه می اورد
برهنه و خوشحال
برو بچ
برو بکس
برو جلو بوق بزن
برو غازت را بچران
برو کشکت را بساب
برونسو
برگ سبزی است تحفه درویش
بریدن
بز اخفش
بزن بر طبل بی عاری که ان هم عالمی دارد
بزنم به تخته
بزک نمیر بهار می یاد کمبزه خیار می یاد
بسا کسان که به روز تو ارزومندند
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
بشقل
بعد از سیری لقمه پنج سیری
بعد از نود و بوقی
بعد از یک عمر گدایی شب جمعه یادش رفته
بفهمی نفهمی
بل گرفتن
بلا نسبت
بلندگو قورت دادن
بیشتر