انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : وضوح، روشنی، نظم و ترتیب، تمیزی <hr> معانی دیگر : صافی (در مورد آبگونه ها)، زلال بودن، شفافیت، آشکاری

معنی : وضوح، روشنی، نظم و ترتیب، تمیزی معانی دیگر : صافی (در مورد آبگونه ها)، زلال بودن، شفافیت، آشکاری

clarity

clark

clark gable

clark university

clarke

clarke orbit

<hr> (گیاه شناسی) پامچال امریکایی (جنس clarkia - بومی باختر ایالات متحده)

(گیاه شناسی) پامچال امریکایی (جنس clarkia - بومی باختر ایالات متحده)

clarkia

clarks

clarsach

clart

clarty

<hr> (گیاه شناسی) مریمی، مریم گلی، سالوی، راوید معطر (انواع گیاهان جنس salvia از خانواده ی mint به ویژه salvia sclarea)

(گیاه شناسی) مریمی، مریم گلی، سالوی، راوید معطر (انواع گیاهان جنس salvia از خانواده ی mint به ویژه salvia sclarea)

clary

<hr> معنی : برخورد، تصادم، تصادم شدید کردن <hr> معانی دیگر : صدای بر هم خوردن دو چیز جامد، چکاچاک، جرنگ، ترق ترق، دنگ، (با صدای بلند) به هم خوردن، تصادم کردن، چکاچاک کردن، جرنگیدن، تضاد پیدا کردن، برخورد داشتن، جور نیامدن، عدم توافق، ناجوری، مغایرت، ناسازگاری

معنی : برخورد، تصادم، تصادم شدید کردن معانی دیگر : صدای بر هم خوردن دو چیز جامد، چکاچاک، جرنگ، ترق ترق، دنگ، (با صدای بلند) به هم خوردن، تصادم کردن، چکاچاک کردن، جرنگیدن، تضاد پیدا کردن، برخورد داشتن، جور نیامدن، عدم توافق، ناجوری، مغایرت، ناسازگاری

clash

clash head on

clash with armed forces

<hr> معنی : قلاب، گیره قزن قفلی، جفت چپراست، در اغوش گرفتن، بستن <hr> معانی دیگر : (هر چیز که برای متصل نگاه داشتن یا جفت کردن چند چیز به کار رود) گیره، سگک، بندینه، چفت، قزن قفلی، بست، (محکم) گرفتن، (محکم) نگهداشتن، در بر گرفتن، در آغوش گرفتن، با گیره (یا چفت و غیره) محکم کردن، گرفتن، بست زدن

معنی : قلاب، گیره قزن قفلی، جفت چپراست، در اغوش گرفتن، بستن معانی دیگر : (هر چیز که برای متصل نگاه داشتن یا جفت کردن چند چیز به کار رود) گیره، سگک، بندینه، چفت، قزن قفلی، بست، (محکم) گرفتن، (محکم) نگهداشتن، در بر گرفتن، در آغوش گرفتن، با گیره (یا چفت و غیره) محکم کردن، گرفتن، بست زدن

clasp

clasp hands

<hr> معنی : چاقوی ضامن دار <hr> معانی دیگر : چاقوی ضامن دار چاقویی که تیغه انرامیتوان باگیره نگهداشت

معنی : چاقوی ضامن دار معانی دیگر : چاقوی ضامن دار چاقویی که تیغه انرامیتوان باگیره نگهداشت

clasp knife

<hr> گیره قزن قفلی، جفت چپ راست، قلاب، دراغوش گرفتن، بستن

گیره قزن قفلی، جفت چپ راست، قلاب، دراغوش گرفتن، بستن

clasped

clasper

<hr> معنی : طبقه، نوع، رده، رسته، زمره، کلاس، سنخ، هماموزگان، جور، گروه، دسته، طبقه بندی کردن <hr> معانی دیگر : همگن، (زیست شناسی) رده، (آموزش) کلاس، هم آموزگان، دانشپایه، اتاق درس، آموزگاه، دسته بندی بر حسب نوع یا درجه، (در فراخوانی به خدمت نظام) متولدین سال بخصوص، (خودمانی) مرغوبیت، خوش ظاهری، وقار، بزرگواری، عالی بودن، رده بندی کردن، کلاسه کردن، جور کردن، طبقه بندی یا درجه بندی کردن، مخفف: رده بندی، درجه بندی

معنی : طبقه، نوع، رده، رسته، زمره، کلاس، سنخ، هماموزگان، جور، گروه، دسته، طبقه بندی کردن معانی دیگر : همگن، (زیست شناسی) رده، (آموزش) کلاس، هم آموزگان، دانشپایه، اتاق درس، آموزگاه، دسته بندی بر حسب نوع یا درجه، (در فراخوانی به خدمت نظام) متولدین سال بخصوص، (خودمانی) مرغوبیت، خوش ظاهری، وقار، بزرگوار

class

<hr> (حقوق) دعوی حقوقی و دادخواهی که نتیجه ی آن متوجه دسته ی بخصوصی از مردم می شود، دادخواهی سنخی

(حقوق) دعوی حقوقی و دادخواهی که نتیجه ی آن متوجه دسته ی بخصوصی از مردم می شود، دادخواهی سنخی

class action

class action suit

<hr> دارای حساسیت وتعصب نسبت بطبقه اجتماعی خود

دارای حساسیت وتعصب نسبت بطبقه اجتماعی خود

class conscious

<hr> همبستگی طبقاتی، آگاهی طبقاتی، سنخ گرایی، سنخگرایی he is so class conscious that he would not associate with people of lower classes او آن قدر تعصب طبقاتی دارد که با طبقات پایینتر از خود مراوده نمیکند

همبستگی طبقاتی، آگاهی طبقاتی، سنخ گرایی، سنخگرایی he is so class conscious that he would not associate with people of lower classes او آن قدر تعصب طبقاتی دارد که با طبقات پایینتر از خود مراوده نمیکند

class consciousness

class differences

class hierarchy

class mark

class meeting

class number

class party

class photograph

class picture

class reunion

<hr> (فلسفه ی مارکس) تضاد طبقاتی، مبارزه ی طبقاتی

(فلسفه ی مارکس) تضاد طبقاتی، مبارزه ی طبقاتی

class struggle

class tutor

class warfare

<hr> معنی : باستانی، کلاسیک، مطابق بهترین نمونه، پیرو سبکهای باستانی، ردهای، وابسته به ادبیات باستانی <hr> معانی دیگر : عالی، (در رده ی خود) بهترین، (بهترین) نمونه، موثق ترین، (معمولا با the و به صورت جمع) آثار هنرمندان و نویسندگان برجسته ی یونان و روم باستان، رویداد معروف و سنتی، اصیل، شناخته شده، وابسته به هنر و ادبیات یونان و روم باستان، وابسته به اصول و سنت های هنری روم و یونان باستان (رجوع شود به: classical)، (هنر و ادبیات - دارای سبکی متوازن و ساده و مهار شده و منظم و عاری از نظر و غرض خصوصی) کلاسیک (در مقایسه با: romantic)، (در مورد لباس) ساده و از مد نیافتادنی، همیشه مقبول، (هنرمند یا نویسنده یا اثر هنری و ادبی) معروف و خوب و موثق، ادبیات باستانی یونان و روم، مربوط به نویسندگان قدیم لاتین ویونان

معنی : باستانی، کلاسیک، مطابق بهترین نمونه، پیرو سبکهای باستانی، ردهای، وابسته به ادبیات باستانی معانی دیگر : عالی، (در رده ی خود) بهترین، (بهترین) نمونه، موثق ترین، (معمولا با the و به صورت جمع) آثار هنرمندان و نویسندگان برجسته ی یونان و روم باستان، رویداد معروف و سنتی، اصیل، شناخته شده، وابسته به 

classic

classic example

<hr> معنی : باستانی، کلاسیک، مطابق بهترین نمونه، پیرو سبکهای باستانی، ردهای، وابسته به ادبیات باستانی <hr> معانی دیگر : وابسته به هنر و ادبیات یونان و روم باستان، ناشی از اصول و سنت های هنری و ادبی یونان و روم باستان، ویژه گر هنر و ادبیات یونان و روم کهن، وابسته به زمینه ی هنری یا علمی که قدیمی و مورد قبول و سنتی است (در مقایسه با: تازه و تجربی)، (موسیقی - گاهی با c بزرگ) موسیقی کلاسیک (موسیقی سنتی اروپا که رسمی و سنتی و متوازن و سمفونیک است - در مقایسه با موسیقی جاز و موسیقی های ملی یا محلی و غیره)، وابسته به موسیقی اروپا بین سال های 1750-1830 و سبک آن، وابسته به موسیقی هنری غربی و گونه های مختلف آن (مثلا اپرا و موسیقی مجلسی و سوناتا و غیره)، زبانی که امروزه مورد تکلم نیست، وابسته به ادبیات باستانی یونان وروم

معنی : باستانی، کلاسیک، مطابق بهترین نمونه، پیرو سبکهای باستانی، ردهای، وابسته به ادبیات باستانی معانی دیگر : وابسته به هنر و ادبیات یونان و روم باستان، ناشی از اصول و سنت های هنری و ادبی یونان و روم باستان، ویژه گر هنر و ادبیات یونان و روم کهن، وابسته به زمینه ی هنری یا علمی که قدیمی و مورد قبول و 

classical

classical beauty

classical book

classical conditioning

classical literature

classical music

classical plays

classical system

<hr> رجوع شود به: classicism، پیروی سبکهاوانشاهاوادبیات وصنایع باستانی

رجوع شود به: classicism، پیروی سبکهاوانشاهاوادبیات وصنایع باستانی

واژه های حرف "c" - انگلیسی به انگلیسی