انگلیسی به انگلیسی

feel bad

feel blue

feel certain

feel empty

feel fine

feel for

<hr> (در جواب خواهش) بله بفرمایید

(در جواب خواهش) بله بفرمایید

feel free

feel giddy

feel in one's bones

feel inclined

feel it in one's bones

<hr> (عامیانه) خواستن، میل داشتن

(عامیانه) خواستن، میل داشتن

feel like

feel like a dishrag

feel like a fish out of water

feel like a million dollars

feel like doing something

feel lonely

feel me

feel miserable

feel one's pulse

<hr> 1- کورمال کورمال رفتن، دست مالیدن و جلو رفتن 2- با احتیاط رفتن، سنجیده گام برداشتن، احتیاط کردن

1- کورمال کورمال رفتن، دست مالیدن و جلو رفتن 2- با احتیاط رفتن، سنجیده گام برداشتن، احتیاط کردن

feel one's way

feel pain

feel prime

feel queer

feel sad

feel secure about

feel seedy

feel shame

<hr> احساس حقارت کردن، احساس شرمساری کردن

احساس حقارت کردن، احساس شرمساری کردن

feel small

feel sore about

feel sorrow for

feel sorry for

feel sure that

feel the cold

feel the pulse

feel the tremor

feel uneasy

feel up

<hr> (خودمانی) جان و حال (کاری را) داشتن، از عهده برآمدن

(خودمانی) جان و حال (کاری را) داشتن، از عهده برآمدن

feel up to

feel well

<hr> معنی : دیده بان، احساس کننده، سخن استمزاجی <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) احساس کننده، سهش گر، سوهش گر، (جانور شناسی ـ به ویژه در حشرات) شاخک، (حرف یا عملی که برای فهمیدن عقیده یا گرایش دیگری به کار می رود) یاب گر، آزمون گر، محک

معنی : دیده بان، احساس کننده، سخن استمزاجی معانی دیگر : (شخص یا چیز) احساس کننده، سهش گر، سوهش گر، (جانور شناسی ـ به ویژه در حشرات) شاخک، (حرف یا عملی که برای فهمیدن عقیده یا گرایش دیگری به کار می رود) یاب گر، آزمون گر، محک

feeler

feelgood

feelin

<hr> معنی : احساس، حس <hr> معانی دیگر : بساوایی، حس لامسه، دست سودن، پرماس، سهش، سوهش، آگاهی (از راه حواس پنج گانه)، شور، (جمع) احساسات، شورمندی، همدردی، (عامیانه) عقیده، حالت، وضع (احساسی که بودن در جایی به انسان می دهد)، (با : for) استعداد، شم، لم، تمایل

معنی : احساس، حس معانی دیگر : بساوایی، حس لامسه، دست سودن، پرماس، سهش، سوهش، آگاهی (از راه حواس پنج گانه)، شور، (جمع) احساسات، شورمندی، همدردی، (عامیانه) عقیده، حالت، وضع (احساسی که بودن در جایی به انسان می دهد)، (با : for) استعداد، شم، لم، تمایل

واژه های حرف "f" - انگلیسی به انگلیسی