انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : تزئین با چوب و گوش مای <hr> معانی دیگر : تزئین باچوب وگوش ماهی

معنی : تزئین با چوب و گوش مای معانی دیگر : تزئین باچوب وگوش ماهی

marqueterie

<hr> معنی : تزئین با چوب و گوش مای، خاتم کاری باصدف یا فلز <hr> معانی دیگر : تزئین باچوب وگوش ماهی

معنی : تزئین با چوب و گوش مای، خاتم کاری باصدف یا فلز معانی دیگر : تزئین باچوب وگوش ماهی

marquetry

<hr> ژاک مارکت (جهان پژوه فرانسوی در امریکای شمالی)

ژاک مارکت (جهان پژوه فرانسوی در امریکای شمالی)

marquette

marquez

<hr> معنی : مقام مارکیز <hr> معانی دیگر : (در برخی کشورهای اروپایی - لقب و مقام اشرافی بالاتر از کنت و پایین تر از دوک) مارکی، مرزبان

معنی : مقام مارکیز معانی دیگر : (در برخی کشورهای اروپایی - لقب و مقام اشرافی بالاتر از کنت و پایین تر از دوک) مارکی، مرزبان

marquis

marquis de lafayette

marquisate

<hr> معنی : نوعی گلابی، زوجه مارکیز <hr> معانی دیگر : زن یا بیوه ی مارکی، مارکیز، رجوع شود به: marquee، جواهر (به ویژه الماس) تخم مرغی شکل

معنی : نوعی گلابی، زوجه مارکیز معانی دیگر : زن یا بیوه ی مارکی، مارکیز، رجوع شود به: marquee، جواهر (به ویژه الماس) تخم مرغی شکل

marquise

<hr> (پارچه ی نازک و تور مانند ویژه ی پرده و لباس زنانه) مارکیزت

(پارچه ی نازک و تور مانند ویژه ی پرده و لباس زنانه) مارکیزت

marquisette

marram

marram grass

<hr> (از عربی: محرم - اسپانیا در سده های شانزده و هفده) یهودی که به ظاهر مسیحی شده ولی در خفا مذهب خود را نگه می دارد

(از عربی: محرم - اسپانیا در سده های شانزده و هفده) یهودی که به ظاهر مسیحی شده ولی در خفا مذهب خود را نگه می دارد

marrano

marranos in spain

<hr> معنی : اتحاد، پیمان ازدواج، جشن عروسی، عروسی، ازدواج، نکاح، زناشویی، یگانگی <hr> معانی دیگر : همسری، بیوگانی، پیوند، هم بستگی، تلفیق، هم آمیزی، ادغام، عقید

معنی : اتحاد، پیمان ازدواج، جشن عروسی، عروسی، ازدواج، نکاح، زناشویی، یگانگی معانی دیگر : همسری، بیوگانی، پیوند، هم بستگی، تلفیق، هم آمیزی، ادغام، عقید

marriage

marriage broker

marriage certificate

marriage contract

marriage counsellor

marriage finger

marriage knot

marriage license

marriage made in heaven

<hr> زناشویی مصلحتی، ازدواج مصلحتی

زناشویی مصلحتی، ازدواج مصلحتی

marriage of convenience

marriage penalty

<hr> رجوع شود به: dowry، جهیز، جهاز، مهریه، کابین

رجوع شود به: dowry، جهیز، جهاز، مهریه، کابین

marriage portion

marriage records

marriageability

<hr> معنی : بالغ، درخور عروسی، تنه شوهر <hr> معانی دیگر : دارای سن کافی برای ازدواج، به سن قانونی، (دختر) پای شوهر، دم بخت، مناسب برای ازدواج

معنی : بالغ، درخور عروسی، تنه شوهر معانی دیگر : دارای سن کافی برای ازدواج، به سن قانونی، (دختر) پای شوهر، دم بخت، مناسب برای ازدواج

marriageable

marriages are made in heaven

<hr> معنی : متحد، پیوسته، متاهل، شوهردار، عروسی کرده <hr> معانی دیگر : زن دار، عیال وار، وابسته به زناشویی، ازدواجی، نکاحی، شخص ازدواج کرده، آدم همسردار، هم بسته، هم پیوند، هم آمیخته

معنی : متحد، پیوسته، متاهل، شوهردار، عروسی کرده معانی دیگر : زن دار، عیال وار، وابسته به زناشویی، ازدواجی، نکاحی، شخص ازدواج کرده، آدم همسردار، هم بسته، هم پیوند، هم آمیخته

married

married couple

married her

married him

married his daughter off

<hr> زندگی، زناشویی، تاهل

married life

married man

married quarters

married woman

marrieds

marrier

marriott

marriott international

<hr> شاه بلوط اروپایی (بیشتر در شیرینی پزی به کار می رود)، رنگ شاه بلوطی

شاه بلوط اروپایی (بیشتر در شیرینی پزی به کار می رود)، رنگ شاه بلوطی

marron

marron glace

<hr> معنی : جوهر، مغز، مخ، مغز استخوان، قسمت عمده <hr> معانی دیگر : بخش درونی و اساسی هر چیز، لب کلام، دست چین، نخبه، رجوع شود به: vitality

معنی : جوهر، مغز، مخ، مغز استخوان، قسمت عمده معانی دیگر : بخش درونی و اساسی هر چیز، لب کلام، دست چین، نخبه، رجوع شود به: vitality

marrow

<hr> (نوعی کدو که پوست آن بسیار سخت و صاف است) کدومسمایی، کدو تابستانی

(نوعی کدو که پوست آن بسیار سخت و صاف است) کدومسمایی، کدو تابستانی

marrow squash

<hr> (به ویژه آشپزی) استخوان مخ دار، استخوان مغز دار، زانو، قاب زانو

(به ویژه آشپزی) استخوان مخ دار، استخوان مغز دار، زانو، قاب زانو

marrowbone

<hr> معنی : عروسی کردن، شوهر دادن، ازدواج کردن <hr> معانی دیگر : زناشویی کردن، به زنی گرفتن، به شوهری گرفتن، به عقد نکاح درآوردن، وصلت کردن، زن گرفتن، شوهر کردن، هم بسته کردن یا شدن، رابطه ی نزدیک برقرار کردن، پیوند دادن، درآمیختن، (نجاری و مکانیکی) جفت کردن، (قدیمی - ندا به نشان شگفتی یا خشم و غیره) هیهات !، خدایا!، دریغا!، عروسی کردن با

معنی : عروسی کردن، شوهر دادن، ازدواج کردن معانی دیگر : زناشویی کردن، به زنی گرفتن، به شوهری گرفتن، به عقد نکاح درآوردن، وصلت کردن، زن گرفتن، شوهر کردن، هم بسته کردن یا شدن، رابطه ی نزدیک برقرار کردن، پیوند دادن، درآمیختن، (نجاری و مکانیکی) جفت کردن، (قدیمی - ندا به نشان شگفتی یا خشم و غیره) هیهات !،

واژه های حرف "m" - انگلیسی به انگلیسی