انگلیسی به انگلیسی

tie one's tongue

tie oneself into knots

<hr> (معماری) میله ی بست، میله ی کش (که دیوار و تاق را مستحکم می کند)

(معماری) میله ی بست، میله ی کش (که دیوار و تاق را مستحکم می کند)

tie rod

<hr> (عامیانه) ازدواج کردن

tie the knot

<hr> معنی : حبس کردن، بستن، مقید کردن، پیچیدن <hr> معانی دیگر : 1- (محکم) بستن 2- (محکم) گره زدن 3- (با ریسمان - محکم) پیچیدن 4- (قایق و کشتی و غیره) به تیر ساحلی بستن، مهار کردن 5-جلوگیری کردن، دست و بال کسی را بستن، گرفتار کردن 6- (ابزار و غیره) مشغول کردن یا بودن، مورد استعمال قرار دادن، گرفتاری، گرفتگی، وقفه، از کار افتادگی (موقت)، بازایستی، محل بستن قایق به لنگرگاه، مهارگاه، انسداد

معنی : حبس کردن، بستن، مقید کردن، پیچیدن معانی دیگر : 1- (محکم) بستن 2- (محکم) گره زدن 3- (با ریسمان - محکم) پیچیدن 4- (قایق و کشتی و غیره) به تیر ساحلی بستن، مهار کردن 5-جلوگیری کردن، دست و بال کسی را بستن، گرفتار کردن 6- (ابزار و غیره) مشغول کردن یا بودن، مورد استعمال قرار دادن، گرفتاری، گرفتگی، و

tie up

<hr> بند پرده، رسن پرده (که پرده را عقب نگه می دارد)، رسن یابند پرده

بند پرده، رسن پرده (که پرده را عقب نگه می دارد)، رسن یابند پرده

tieback

<hr> (در مسابقات مساوی) مسابقه ی اضافی برای تعیین برنده

(در مسابقات مساوی) مسابقه ی اضافی برای تعیین برنده

tiebreaker

tied

tied aid

tied in

tied to his mother's apron strings

tied to the apron strings of

tied up

<hr> معنی : سنجاق کراوات <hr> معانی دیگر : (نادر) رجوع شود به: stickpin، سنجاق مدال وزینت الات زنانه

معنی : سنجاق کراوات معانی دیگر : (نادر) رجوع شود به: stickpin، سنجاق مدال وزینت الات زنانه

tiepin

<hr> معنی : رده، ردیف، ردیف صندلی، ردیف شدن، ردیف کردن <hr> معانی دیگر : (نیمکت یا صندلی) ردیف، (مقام) رتبه، اشکوب، طبقه، (شخص یا ابزار) بستگر، گره زن، بندزن

معنی : رده، ردیف، ردیف صندلی، ردیف شدن، ردیف کردن معانی دیگر : (نیمکت یا صندلی) ردیف، (مقام) رتبه، اشکوب، طبقه، (شخص یا ابزار) بستگر، گره زن، بندزن

tier

<hr> معنی : ثلث کردن، به سه قسمت تقسیم کردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) یک سوم، رجوع شود به: terce، (سابقا) سنجه ی آبگونه ها (برابر با 42 گالن)، بشکه (به این گنجایش)، ثلک کردن، سه ورق جور اوردن

معنی : ثلث کردن، به سه قسمت تقسیم کردن معانی دیگر : (در اصل) یک سوم، رجوع شود به: terce، (سابقا) سنجه ی آبگونه ها (برابر با 42 گالن)، بشکه (به این گنجایش)، ثلک کردن، سه ورق جور اوردن

tierce

tiered

tiering

tierra

<hr> سرزمین شعله (نام چند جزیره در تنگه ی ماژلان که متعلق به آرژانتین و شیلی هستند)

سرزمین شعله (نام چند جزیره در تنگه ی ماژلان که متعلق به آرژانتین و شیلی هستند)

tierra del fuego

<hr> قیودیاعلاقه دوستی، انچه دوستی اقتضامیکند

قیودیاعلاقه دوستی، انچه دوستی اقتضامیکند

ties of friendship

ties of love

tif extension

<hr> معنی : کج خلقی، کدورت، کج خلقی کردن <hr> معانی دیگر : دعوا، یکی به دو، غیظ، قهر، بدخلقی، (نادر)، مشروب الکلی (به ویژه ضعیف و آبکی)

معنی : کج خلقی، کدورت، کج خلقی کردن معانی دیگر : دعوا، یکی به دو، غیظ، قهر، بدخلقی، (نادر)، مشروب الکلی (به ویژه ضعیف و آبکی)

tiff

<hr> پارچه ی نازک و فرانما، ململ، پارچه ی توری، (روش تزیین شیشه ی پنجره و حباب چراغ و غیره) تیفانی، اسم خاص مونث، پارچه ململ، پارچه توری ابریشمی نازک

پارچه ی نازک و فرانما، ململ، پارچه ی توری، (روش تزیین شیشه ی پنجره و حباب چراغ و غیره) تیفانی، اسم خاص مونث، پارچه ململ، پارچه توری ابریشمی نازک

tiffany

tiffany and co

tiffany studios

<hr> معنی : خود ستا، پلنگ، ببر <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) ببر (panthera tigris)، انواع درندگان ببرمانند مثل: جگوار (jaguar)، پلنگ افریقایی (african leopard) و گرگ تاسمانی (tasmanian wolf)، آدم پرتلاش، آدم کاری، پرپشتکار، آدم جدال طلب، اهل جنگ و دعوا، (قدیمی) فریاد، داد

معنی : خود ستا، پلنگ، ببر معانی دیگر : (جانور شناسی) ببر (panthera tigris)، انواع درندگان ببرمانند مثل: جگوار (jaguar)، پلنگ افریقایی (african leopard) و گرگ تاسمانی (tasmanian wolf)، آدم پرتلاش، آدم کاری، پرپشتکار، آدم جدال طلب، اهل جنگ و دعوا، (قدیمی) فریاد، داد

tiger

tiger beat

<hr> معنی : ببر، گربه وحشی <hr> معانی دیگر : (انواع گربه های وحشی و اهلی ببر مانند) گربه ی پلنگی، گربه ی ببری

معنی : ببر، گربه وحشی معانی دیگر : (انواع گربه های وحشی و اهلی ببر مانند) گربه ی پلنگی، گربه ی ببری

tiger cat

<hr> (گیاه شناسی) سوسن پلنگی (lilium tigrinum)، سوسن بلند اسیایی

(گیاه شناسی) سوسن پلنگی (lilium tigrinum)، سوسن بلند اسیایی

tiger lily

tiger woods

tigereye

<hr> معنی : خون اشام، درنده خو، ببر صفت <hr> معانی دیگر : tigerlike درنده خو

معنی : خون اشام، درنده خو، ببر صفت معانی دیگر : tigerlike درنده خو

tigerish

<hr> معنی : درنده خو، ببر صفت <hr> معانی دیگر : tigerish درنده خو

معنی : درنده خو، ببر صفت معانی دیگر : tigerish درنده خو

tigerlike

<hr> معنی : خسیس، سفت، محکم، مقید، کیپ، تنگ، لول، کساد، ضیق <hr> معانی دیگر : (در اصل) پرپشت، تنگ هم، متراکم، انبوه، چگال، انباشته، آگسته، به هم فشرده، چپانده، (کاملا) پر، تنگ (در برابر: گشاد یا فراخ loose)، بی رخنه، بی سوراخ، (در ترکیب) بی -، ضد -، - ناپذیر، پاد-، قرص، کشیده، گرفته، گیردار، گیر کرده، قبض شده، در تنگنا، در مضیقه، بد، دشوار، پرمخمصه، کمیاب، نابسند، گران، دارای تقاضابخش از عرضه، ممسک، ناخن خشک، ژکور، (مسابقه و انتخابات و غیره) تقریبا مساوی، نزدیک به هم، کمابیش برابر، سخت، شدید، رجوع شود به: tightly، (سبک نگارش و غیره) فشرده، مختصر، پرایجاز، (محلی) خوش هیکل، (محلی) زرنگ، کارا، باجربزه، (عامیانه) مست، پاتیل، مانع دخول هوا یا اب یا چیز دیگر، کساد <hr> tight _ پیشوند: پاد -، ضد -، بی -، - ناپذیر

معنی : خسیس، سفت، محکم، مقید، کیپ، تنگ، لول، کساد، ضیق معانی دیگر : (در اصل) پرپشت، تنگ هم، متراکم، انبوه، چگال، انباشته، آگسته، به هم فشرده، چپانده، (کاملا) پر، تنگ (در برابر: گشاد یا فراخ loose)، بی رخنه، بی سوراخ، (در ترکیب) بی -، ضد -، - ناپذیر، پاد-، قرص، کشیده، گرفته، گیردار، گیر کرده، قبض شده

tight

<hr> (زننده - خودمانی) خشک و مقرراتی، نجوش، خشک و رسمی

(زننده - خودمانی) خشک و مقرراتی، نجوش، خشک و رسمی

tight ass

tight control

tight corner

tight embrace

<hr> (فوتبال امریکایی) بازیکن کنار (که نزدیک به خط حمله کنندگان می ایستد)

(فوتبال امریکایی) بازیکن کنار (که نزدیک به خط حمله کنندگان می ایستد)

tight end

tight fist

tight head

<hr> کم حرف، کم گو، ساکت، لب فرو بسته، دهان بسته، خاموش، رازدار

کم حرف، کم گو، ساکت، لب فرو بسته، دهان بسته، خاموش، رازدار

tight lipped

<hr> کشتی بی سوراخ و مهیا، (مجازی) نیک سامان، دارای سازمان خوب، خوش سازمان

کشتی بی سوراخ و مهیا، (مجازی) نیک سامان، دارای سازمان خوب، خوش سازمان

tight ship

<hr> معنی : بستن، سفت شدن، محکم کردن، سفت کردن، تنگ کردن، فشردن، کیپ کردن <hr> معانی دیگر : تنگ کردن یا شدن، محکمتر کردن، سفت کردن (رجوع شود به: tight)

معنی : بستن، سفت شدن، محکم کردن، سفت کردن، تنگ کردن، فشردن، کیپ کردن معانی دیگر : تنگ کردن یا شدن، محکمتر کردن، سفت کردن (رجوع شود به: tight)

واژه های حرف "t" - انگلیسی به انگلیسی