انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : گردو، چوب گردو، درخت گردو، رنگ گردویی، گردکان <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت گردو (جنس juglans تیره ی juglandaceae وراسته ی juglandales)، شیز

معنی : گردو، چوب گردو، درخت گردو، رنگ گردویی، گردکان معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت گردو (جنس juglans تیره ی juglandaceae وراسته ی juglandales)، شیز

walnut

<hr> شب ولپورگیس (30 آوریل - که طبق خرافات قدیمی در آن شب ساحره ها در کوه brocken جلسه دارند)

شب ولپورگیس (30 آوریل - که طبق خرافات قدیمی در آن شب ساحره ها در کوه brocken جلسه دارند)

walpurgis night

<hr> معنی : گراز ماهی، شیر ماهی، فیل درایی <hr> معانی دیگر : وابسته به این جانور، والروسی، (جانورشناسی) والروس، فیل دریایی (گوشتخوار دریازی: odobenus rosmarus از تیره ی otariidae)

معنی : گراز ماهی، شیر ماهی، فیل درایی معانی دیگر : وابسته به این جانور، والروسی، (جانورشناسی) والروس، فیل دریایی (گوشتخوار دریازی: odobenus rosmarus از تیره ی otariidae)

walrus

walrus moustache

walrus mustache

walt

walt disney

walt disney company

<hr> اسم خاص مذکر ( مخفف: wally, walt)

اسم خاص مذکر ( مخفف: wally, walt)

walter

walter charles hagen

walter cronkite

walter kohn

walter mosley

walter mossberg

walter percy chrysler

<hr> معنی : والس، موزیک و رقص، وابسته به والس، والس رقصیدن <hr> معانی دیگر : (عامیانه - معمولا با: through) به آسانی پیروز یا موفق شدن، به سهولت انجام دادن، (موسیقی) والس، رقص والس، (عامیانه) کار آسان، پیروزی آسان، والس مانند، با چستی حرکت کردن، چرخ زدن

معنی : والس، موزیک و رقص، وابسته به والس، والس رقصیدن معانی دیگر : (عامیانه - معمولا با: through) به آسانی پیروز یا موفق شدن، به سهولت انجام دادن، (موسیقی) والس، رقص والس، (عامیانه) کار آسان، پیروزی آسان، والس مانند، با چستی حرکت کردن، چرخ زدن

waltz

waltzer

<hr> معنی : تلو تلو، احساس تهوع کردن، دور چرخاندن، دور زدن، چرخ خوردن <hr> معانی دیگر : (محلی)، چرخ زدن، غلت زدن، تلو تلو خوردن، (مهجور) حالت تهوع داشتن، (دل ) به هم خوردن، تهوع، چر&nbsp; خوردن

معنی : تلو تلو، احساس تهوع کردن، دور چرخاندن، دور زدن، چرخ خوردن معانی دیگر : (محلی)، چرخ زدن، غلت زدن، تلو تلو خوردن، (مهجور) حالت تهوع داشتن، (دل ) به هم خوردن، تهوع، چر خوردن

wamble

wampanoag

<hr> معنی : پول <hr> معانی دیگر : (پولک ها و مهره هایی که سرخپوستان به عنوان پول به کار می بردند) و امپوم، wampumpeag صدف براق و زیبایی که سر&nbsp; پوستان امریکایی بجای پول مصرف میکردند

معنی : پول معانی دیگر : (پولک ها و مهره هایی که سرخپوستان به عنوان پول به کار می بردند) و امپوم، wampumpeag صدف براق و زیبایی که سر پوستان امریکایی بجای پول مصرف میکردند

wampum

wampus

wamus

<hr> معنی : کم خون، زرد، کم رنگ، رنگ پریده، رنگ پریده شدن یا کردن <hr> معانی دیگر : رنجور، نحیف، ضعیف، بی حال، بی نا، (آدم) رنگ پریده، (مهجور) تیره، غم انگیز، (مهجور) زمان گذشته ی : win، wand رنگ پریده

معنی : کم خون، زرد، کم رنگ، رنگ پریده، رنگ پریده شدن یا کردن معانی دیگر : رنجور، نحیف، ضعیف، بی حال، بی نا، (آدم) رنگ پریده، (مهجور) تیره، غم انگیز، (مهجور) زمان گذشته ی : win، wand رنگ پریده

<hr> معنی : عصا، چوب میزانه، ترکه، گرز، چوب گمانه <hr> معانی دیگر : ترکه (به ویژه ترکه ی درخت بید)، نرم شاخه، (به نشان قدرت یا اختیار) کوپال، درفش

معنی : عصا، چوب میزانه، ترکه، گرز، چوب گمانه معانی دیگر : ترکه (به ویژه ترکه ی درخت بید)، نرم شاخه، (به نشان قدرت یا اختیار) کوپال، درفش

wand

wanda

<hr> معنی : سرگردان بودن، منحرف شدن، اواره بودن <hr> معانی دیگر : ( بی هدف ) حرکت کردن، پرسه زدن، پلکیدن، (با بی خیالی) راه رفتن، یالم یالم رفتن، خرامان رفتن، (معمولا با: off) گمراه شدن، گم شدن، کج راه شدن، (مجازی) دچار ضلالت شدن، دربدر شدن یا بودن، (معمولا با:off) رشته ی کلام یا اندیشه را از دست دادن، از موضوع پرت شدن، گیج بودن، (افکار) درهم و برهم بودن، پریشان بودن، (رود یا راه وغیره ) پیچا پیچ بودن، پیچیدن

معنی : سرگردان بودن، منحرف شدن، اواره بودن معانی دیگر : ( بی هدف ) حرکت کردن، پرسه زدن، پلکیدن، (با بی خیالی) راه رفتن، یالم یالم رفتن، خرامان رفتن، (معمولا با: off) گمراه شدن، گم شدن، کج راه شدن، (مجازی) دچار ضلالت شدن، دربدر شدن یا بودن، (معمولا با:off) رشته ی کلام یا اندیشه را از دست دادن، از موض

wander

wander about the world

wander off

wandered aimlessly

wandered far

<hr> معنی : اواره، غریب، سیار، سرگردان، خانه بدوش <hr> معانی دیگر : سرگردان، سیار، اواره

معنی : اواره، غریب، سیار، سرگردان، خانه بدوش معانی دیگر : سرگردان، سیار، اواره

wanderer

<hr> معنی : سر گردان، سیار <hr> معانی دیگر : دربدر، آلاخون والاخون، خانه بدوش، (رود یا راه و غیره) پرپیچ و خم، پیچاپیچ، (جمع) مسافرت، گشت و گردش، عیار، گشتنده، گدا، کوچگر، چادرنشین، ییلاق و قشلاق کننده، ایلیاتی، سرگردانی، دربدری، پرسه زنی، (جمع) پرت و پلاگویی، پریشان فکری، اواره

معنی : سر گردان، سیار معانی دیگر : دربدر، آلاخون والاخون، خانه بدوش، (رود یا راه و غیره) پرپیچ و خم، پیچاپیچ، (جمع) مسافرت، گشت و گردش، عیار، گشتنده، گدا، کوچگر، چادرنشین، ییلاق و قشلاق کننده، ایلیاتی، سرگردانی، دربدری، پرسه زنی، (جمع) پرت و پلاگویی، پریشان فکری، اواره

wandering

<hr> (افسانه ی قرون وسطی ) یهودی سرگردان

(افسانه ی قرون وسطی ) یهودی سرگردان

wandering jew

wandering kidney

wanderingly

wanderings

<hr> معنی : علاقهمند به سیاحت، سفر پرستی <hr> معانی دیگر : عشق به مسافرت، سفر دوستی، المانی علاقه مند به سیاحت

معنی : علاقهمند به سیاحت، سفر پرستی معانی دیگر : عشق به مسافرت، سفر دوستی، المانی علاقه مند به سیاحت

wanderlust

wanders around

<hr> معنی : افول، کم و کاستی، رو بکاهش گذاشتن، وارفتن، به آخر رسیدن، نقصان یافتن، کم شدن، خرد شدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه ماه) افول کردن، از بدر به هلال رسیدن، به محاق رسیدن، کوچکتر شدن (دربرابر: از هلال به بدر رسیدن wax)، (نورو غیره) ضعیف شدن، کم سوشدن، زائل شدن، (قدرت یامقام یارونق و غیره) رو به کاهش نهادن، از رونق افتادن، (زمان) روبه پایان نهادن، به غروب نزدیک شدن، محاق، کاه ماهی، کاهش تدریجی، کم کاست، فرو گرایی، رجوع شود به: ebb، دوران فروگرایی، دوران انحطاط، زمان افول، به اخر رسیدن

معنی : افول، کم و کاستی، رو بکاهش گذاشتن، وارفتن، به آخر رسیدن، نقصان یافتن، کم شدن، خرد شدن معانی دیگر : (به ویژه ماه) افول کردن، از بدر به هلال رسیدن، به محاق رسیدن، کوچکتر شدن (دربرابر: از هلال به بدر رسیدن wax)، (نورو غیره) ضعیف شدن، کم سوشدن، زائل شدن، (قدرت یامقام یارونق و غیره) رو به کاهش نها

wane

<hr> معنی : لرزاندن، تلولو خوردن، به حیله متوسل شدن <hr> معانی دیگر : کلاشی کردن، (با زرنگی) به دست آوردن، تلکه کردن، درکشیدن، (درحساب و دفتر و غیره) دست بردن، تقلب کردن، پس و پیش کردن، لول خوردن، قر و غمزه آمدن، قر دادن

معنی : لرزاندن، تلولو خوردن، به حیله متوسل شدن معانی دیگر : کلاشی کردن، (با زرنگی) به دست آوردن، تلکه کردن، درکشیدن، (درحساب و دفتر و غیره) دست بردن، تقلب کردن، پس و پیش کردن، لول خوردن، قر و غمزه آمدن، قر دادن

wangle

wangler

waning

wank

wankel

<hr> (موتورهای درون سوز) موتور دوار، موتور وانکل

(موتورهای درون سوز) موتور دوار، موتور وانکل

wankel engine

wanker

<hr> معنی : کم خون، کم رنگ، رنگ پریده <hr> معانی دیگر : wandly رنگ پریده، زرد، رنگ پریده شدن یا کردن

معنی : کم خون، کم رنگ، رنگ پریده معانی دیگر : wandly رنگ پریده، زرد، رنگ پریده شدن یا کردن

واژه های حرف "w" - انگلیسی به انگلیسی