احساب

احسار

<hr> مترادف احساس : عاطفه، حس، درک، دریافتن <hr> برابر پارسی : برداشت، دریافت، سهش، شور

مترادف احساس : عاطفه، حس، درک، دریافتن برابر پارسی : برداشت، دریافت، سهش، شور

احساس

احساس تنهایی

احساس تنهایی هیجانی

احساس دهانی

احساس مهتری

احساس کهتری

احساس گناه

<hr> برابر پارسی : سُهش ها

احساسات

<hr> مترادف احساساتی : پراحساس، پرهیجان، حساس، رقیق القلب، سریع التاثر، عاطفی، هیجانزده

مترادف احساساتی : پراحساس، پرهیجان، حساس، رقیق القلب، سریع التاثر، عاطفی، هیجانزده

احساساتی

<hr> مترادف احسان : انعام، بخشش، خوبی، دهش، عطا، محاسن، مرحمت، منت، نواخت، نوال، نوع پروری، نوع دوستی، نیکخواهی، نیکوکاری، نیکویی، نیکی <hr> برابر پارسی : بخشش، مهرورزی، نکوکاری، نکویی، نیکی

مترادف احسان : انعام، بخشش، خوبی، دهش، عطا، محاسن، مرحمت، منت، نواخت، نوال، نوع پروری، نوع دوستی، نیکخواهی، نیکوکاری، نیکویی، نیکی برابر پارسی : بخشش، مهرورزی، نکوکاری، نکویی، نیکی

احسان

احسان بهشت

<hr> برابر پارسی : نیکو داشتن، نیکی کردن

برابر پارسی : نیکو داشتن، نیکی کردن

احسان کردن

<hr> برابر پارسی : بهترین، خوشترین، نیکوترین

برابر پارسی : بهترین، خوشترین، نیکوترین

احسن

احسن التقاسیم

<hr> برابر پارسی : نیکوترین آفرینندگان

برابر پارسی : نیکوترین آفرینندگان

احسن الخالقین

احسن الطلاق

احسن القصص

احسن تقویم

<hr> مترادف احسنت : آفرین، اینت، زه، مرحبا <hr> برابر پارسی : آفرین، به به، زهی

مترادف احسنت : آفرین، اینت، زه، مرحبا برابر پارسی : آفرین، به به، زهی

احسنت

<hr> برابر پارسی : اندرونه

احشا

احشاد

<hr> مترادف احشام : رمه، گله، خدام، خدمتگزاران، نوکران <hr> برابر پارسی : چارپایان، ستوران

مترادف احشام : رمه، گله، خدام، خدمتگزاران، نوکران برابر پارسی : چارپایان، ستوران

احشام

احشام جت

احشام قاید

احشان

احشای

<hr> مترادف احصا : آمار، آمارگیری، تعدید، حساب، سرشماری

مترادف احصا : آمار، آمارگیری، تعدید، حساب، سرشماری

احصا

<hr> مترادف احصائیه : آمار، سرشماری، شمار

مترادف احصائیه : آمار، سرشماری، شمار

احصائیه

احصار

احصاف

احصال

احصان

احصایی

احصره

<hr> مترادف احضار : جلب، دعوت، طلبیدن، فراخوانی <hr> برابر پارسی : خواندن، فراخوان، فراخواندن، فراخوانی

مترادف احضار : جلب، دعوت، طلبیدن، فراخوانی برابر پارسی : خواندن، فراخوان، فراخواندن، فراخوانی

احضار

احضار ارواح

<hr> برابر پارسی : خواستن، خواندن، فرا خواستن، فراخواندن

برابر پارسی : خواستن، خواندن، فرا خواستن، فراخواندن

احضار کردن

احضارنامه

<hr> مترادف احضاریه : جلب، دعوت، فراخوان <hr> برابر پارسی : پیداخواست، خواست برگ

مترادف احضاریه : جلب، دعوت، فراخوان برابر پارسی : پیداخواست، خواست برگ

احضاریه

احضان

احط

احطاب

احطیفون

<hr> مترادف احفاد : اخلاف، اولاد، اولادزادگان، نبیرگان، نوادگان

مترادف احفاد : اخلاف، اولاد، اولادزادگان، نبیرگان، نوادگان

واژه های حرف "ا" - فرهنگ فارسی