برزاب

برزاباد

برزافره

برزان

برزاوند

برزج

<hr> مترادف برزخ : درهم، دلخور، دمغ، گرفته، بور، ناخرسند، ناخشنود، ناراضی، حایل، حاجز، فاصله، اعراف، عالم بالا، عالم مثال

مترادف برزخ : درهم، دلخور، دمغ، گرفته، بور، ناخرسند، ناخشنود، ناراضی، حایل، حاجز، فاصله، اعراف، عالم بالا، عالم مثال

برزخ

برزش

برزش اباد

برزغ

برزفری

برزق

برزلیق

برزم

برزمهر

<hr> مترادف برزن : کوچه، کوی، محله، ناحیه، شهرداری منطقه

مترادف برزن : کوچه، کوی، محله، ناحیه، شهرداری منطقه

برزن

برزن هراس

برزن هراسی

برزند

برزنون

برزنگ

<hr> مترادف برزنگی : سیاه زنگی، سیاه پوست، کاکا سیاه

مترادف برزنگی : سیاه زنگی، سیاه پوست، کاکا سیاه

برزنگی

برزه

برزه و چنار

برزه کار

برزه گاو

برزه گر

برزو

برزونامه

برزوک

برزوی

برزویه

برزکار

برزکوه

<hr> مترادف برزگر : حارث، دهقان، رعیت، زارع، کشاورز، کشتگر <hr> متضاد برزگر : ارباب

مترادف برزگر : حارث، دهقان، رعیت، زارع، کشاورز، کشتگر متضاد برزگر : ارباب

برزگر

برزگری

برزی

برزیان

برزیان پائین

برزیدن

برزیده

برزیل

برزین

برزین مهر

برزین کروس

<hr> مترادف برزیگر : برزکار، برزگر، برزه گر، دهقان، زارع، فلاح، کشاورز، کشت کار، کشتگر <hr> متضاد برزیگر : ارباب

مترادف برزیگر : برزکار، برزگر، برزه گر، دهقان، زارع، فلاح، کشاورز، کشت کار، کشتگر متضاد برزیگر : ارباب

برزیگر

برزیگری

برس

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "ب" - فرهنگ فارسی