بزاق سنگ سازی

بزاقه

بزاقی

بزان

بزانسون

بزانه

بزانو درامدن

بزانوش

بزانی

بزباز

بزباش

بزبان

بزبان افتادن

بزبان افکندن

بزبان برداشتن

بزبان داشتن

بزبان گرفتن

بزبان گفتن

بزبرگ

بزبز

بزبچه

بزجان

بزخ

بزخو

بزد

<hr> مترادف بزدل : آهودل، ترسان، ترسنده، ترسو، جبان، جبون، خایف، کم جرئت، کم دل <hr> متضاد بزدل : شجاع، نترس، شیردل

مترادف بزدل : آهودل، ترسان، ترسنده، ترسو، جبان، جبون، خایف، کم جرئت، کم دل متضاد بزدل : شجاع، نترس، شیردل

بزدل

<hr> مترادف بزدلی : ترس، ترسویی، جبن، جبونی، مخافت، هراس <hr> متضاد بزدلی : شجاعت، شهامت، نترسی

مترادف بزدلی : ترس، ترسویی، جبن، جبونی، مخافت، هراس متضاد بزدلی : شجاعت، شهامت، نترسی

بزدلی

بزدن

بزدوده

بزدی

بزر

بزرا

بزرالبنج

بزرجمهر

بزرجمهر بختگان

بزرجمهر قاینی

بزرجمهر قسیمی

بزرجمهری

بزرخانه

بزرقطونا

بزره

بزرو

بزرک

<hr> مترادف بزرگ : ارجمند، بابا، خداوند، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرور، شخیص، عالیقدر، کبیر، کلان، محتشم، معظم، مولا، مهتر ، خطیر، عظیم، مهیب، تنومند، جسیم، عظیم الجثه، کوه پیکر، گنده، عریض، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع ، ارشد <hr> متضاد بزرگ : بنده، کهتر، کم عرض

مترادف بزرگ : ارجمند، بابا، خداوند، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرور، شخیص، عالیقدر، کبیر، کلان، محتشم، معظم، مولا، مهتر ، خطیر، عظیم، مهیب، تنومند، جسیم، عظیم الجثه، کوه پیکر، گنده، عریض، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع ، ارشد متضاد بزرگ : بنده، کهتر، کم عرض

واژه های حرف "ب" - فرهنگ فارسی