تشریح 1

تشریح 2

تشریح 3

<hr> مترادف تشریح کردن : توضیح دادن، تبیین کردن، شرح دادن، شرحه شرحه کردن، قطعه قطعه کردن، کالبد شکافی کردن <hr> برابر پارسی : زندیدن، نگیختن

مترادف تشریح کردن : توضیح دادن، تبیین کردن، شرح دادن، شرحه شرحه کردن، قطعه قطعه کردن، کالبد شکافی کردن برابر پارسی : زندیدن، نگیختن

تشریح کردن

<hr> مترادف تشریحی : تبیینی، توصیفی، توضیحی، مربوط به کالبدشکافی

مترادف تشریحی : تبیینی، توصیفی، توضیحی، مربوط به کالبدشکافی

تشریحی

تشرید

تشریز

تشریع

تشریعی

<hr> مترادف تشریف : خلعت، مژدگانی، حضور، بزرگ داشت ، شرف دادن، شریف گردانیدن <hr> متضاد تشریف : خوارداشت، تحقیر <hr> برابر پارسی : پذیره، آمدن، بزرگداشت

مترادف تشریف : خلعت، مژدگانی، حضور، بزرگ داشت ، شرف دادن، شریف گردانیدن متضاد تشریف : خوارداشت، تحقیر برابر پارسی : پذیره، آمدن، بزرگداشت

تشریف

<hr> مترادف تشریف اوردن : ( تشریف آوردن ) نزول اجلال فرمودن، تشریف فرما شدن، آمدن، شرفیاب شدن

مترادف تشریف اوردن : ( تشریف آوردن ) نزول اجلال فرمودن، تشریف فرما شدن، آمدن، شرفیاب شدن

تشریف اوردن

<hr> مترادف تشریف بردن : رفتن، ترک کردن محل ، تشریف فرما شدن

مترادف تشریف بردن : رفتن، ترک کردن محل ، تشریف فرما شدن

تشریف بردن

<hr> مترادف تشریفات : آداب، اتیکت، تجمل، تکلف، فرمالیته، مراسم <hr> برابر پارسی : آیین ها

مترادف تشریفات : آداب، اتیکت، تجمل، تکلف، فرمالیته، مراسم برابر پارسی : آیین ها

تشریفات

تشریفات تنزل پایگاه

<hr> مترادف تشریفاتی : ظاهرسازی، بی محتوا، تجملی، تکلف آمیز، مناسب تشریفات، هوادار تشریفات، پای بند تشریفات، متکلف

مترادف تشریفاتی : ظاهرسازی، بی محتوا، تجملی، تکلف آمیز، مناسب تشریفات، هوادار تشریفات، پای بند تشریفات، متکلف

تشریفاتی

تشریق

تشرین

<hr> مترادف تشریک : انباز کردن، شرکت دادن، شریک قرار دادن، شریک کردن

مترادف تشریک : انباز کردن، شرکت دادن، شریک قرار دادن، شریک کردن

تشریک

تشطیح

تشطیر

تشعب

تشعر

<hr> مترادف تشعشع : پرتوافکنی، پرتوزایی، تابش، درخشندگی، پرتو افکندن، تابیدن، پرتو انداختن <hr> برابر پارسی : تابش، پرتو افشانی، پرتو افکنی، فروزه

مترادف تشعشع : پرتوافکنی، پرتوزایی، تابش، درخشندگی، پرتو افکندن، تابیدن، پرتو انداختن برابر پارسی : تابش، پرتو افشانی، پرتو افکنی، فروزه

تشعشع

<hr> برابر پارسی : پرتوها

تشعشعات

تشعشعی

تشعیر

تشفع

<hr> مترادف تشفی : التیام، بهبودی، تسلی، شفا، شفایافتگی، صحت، علاج، مداوا، معالجه، دل آسایی، شفا یافتن، صحت یافتن، علاج شدن، آرامش خاطر یافتن، تسکین یافتن

مترادف تشفی : التیام، بهبودی، تسلی، شفا، شفایافتگی، صحت، علاج، مداوا، معالجه، دل آسایی، شفا یافتن، صحت یافتن، علاج شدن، آرامش خاطر یافتن، تسکین یافتن

تشفی

<hr> مترادف تشفی یافتن : شفایافتن، بهبود یافتن، مداوا شدن، معالجه شدن، تسلی یافتن، دل آسوده شدن، دل خوشی یافتن

مترادف تشفی یافتن : شفایافتن، بهبود یافتن، مداوا شدن، معالجه شدن، تسلی یافتن، دل آسوده شدن، دل خوشی یافتن

تشفی یافتن

تشلیخ

تشمر

تشمّع

تشمّع کبدی

تشمیت

تشمیر

تشمیزج

تشمیع

تشن

<hr> مترادف تشنج : جنبش، لرزه ، بحران، تنش، ناآرامی ، ترنجیده شدن <hr> متضاد تشنج : سکون، آرامش <hr> برابر پارسی : لرزش، لرزه، تکان، تنش، ناآرامی

مترادف تشنج : جنبش، لرزه ، بحران، تنش، ناآرامی ، ترنجیده شدن متضاد تشنج : سکون، آرامش برابر پارسی : لرزش، لرزه، تکان، تنش، ناآرامی

تشنج

<hr> مترادف تشنه : عطشان، عطش زده، عطشناک <hr> متضاد تشنه : گرسنه

مترادف تشنه : عطشان، عطش زده، عطشناک متضاد تشنه : گرسنه

واژه های حرف "ت" - فرهنگ فارسی