خجلت زدگی

خجلت ناک

خجلت کش

خجلت کشیدن

خجلت گری

خجند

خجندی

خجندیان

خجه لر

خجو

خجوج

خجور سغد

<hr> مترادف خجول : خجالتی، شرم رو، کمرو، محجوب <hr> متضاد خجول : پررو، گستاخ <hr> برابر پارسی : شرمسار، آزرمگین، شرمگین، کمرو

مترادف خجول : خجالتی، شرم رو، کمرو، محجوب متضاد خجول : پررو، گستاخ برابر پارسی : شرمسار، آزرمگین، شرمگین، کمرو

خجول

خجک

خجک زدن

خجی

خجیر

خجیر کلا

خخ

خخ خخ

<hr> مترادف خد : چهره، چهر، رخ، رخسار، رخساره، روی، سیما، صورت، عذرا، گونه، لپ

مترادف خد : چهره، چهر، رخ، رخسار، رخساره، روی، سیما، صورت، عذرا، گونه، لپ

خد

<hr> مترادف خدا : آفریدگار، الله، اهورامزدا، ایزد، پروردگار، خالق، خداوند، دادار، رب، کردگار، یزدان ، سلطان، پادشاه، امیر، خدیو، مالک، صاحب، استاد <hr> متضاد خدا : بنده، عبد، مخلوق

مترادف خدا : آفریدگار، الله، اهورامزدا، ایزد، پروردگار، خالق، خداوند، دادار، رب، کردگار، یزدان ، سلطان، پادشاه، امیر، خدیو، مالک، صاحب، استاد متضاد خدا : بنده، عبد، مخلوق

خدا

خدا ابادی

خدا ازار

خدا ازاری

خدا بخش

خدا بهمراه

خدا بیامرزی

خدا جواب دهد

خدا جویی

خدا خوان

خدا خوانی

خدا دان

خدا دانی

خدا دوران

خدا دوستی

خدا فروشان

خدا قوت

خدا مراد

خدا مشرب

خدا ناترس

خدا ناشناس

خدا نامه

خدا ناپسند

خدا ناپسندانه

خدا ناپسندی

خدا ناکرده

خدا نکرده

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی