خرت خرت

خرت و خورت

<hr> مترادف خرت و پرت : آت وآشغال، اسباب، اثاثیه کم بها و متروک، هنرزوپنرز، خرده ریز، اشیاء کم بها

مترادف خرت و پرت : آت وآشغال، اسباب، اثاثیه کم بها و متروک، هنرزوپنرز، خرده ریز، اشیاء کم بها

خرت و پرت

خرتبرت

خرته

خرتو

خرتوت

خرتوت بربری

<hr> مترادف خرتوخر : آشفته، هرکی هرکی، بلبشو، هرج ومرج، بی نظم، شلوغ پلوغ، درهم برهم، مغشوش

مترادف خرتوخر : آشفته، هرکی هرکی، بلبشو، هرج ومرج، بی نظم، شلوغ پلوغ، درهم برهم، مغشوش

خرتوخر

خرتوخر شدن

خرتوخر کردن

خرتک

خرتیر

<hr> مترادف خرج : امرار، صرف، مخارج، مصرف، نفقه، هزینه ، باج، خراج، باروت، مواد منفجره <hr> متضاد خرج : دخل، برج، درآمد <hr> برابر پارسی : هزینه

مترادف خرج : امرار، صرف، مخارج، مصرف، نفقه، هزینه ، باج، خراج، باروت، مواد منفجره متضاد خرج : دخل، برج، درآمد برابر پارسی : هزینه

خرج

خرج بالادستی

خرج بران

خرج بیار

خرج تراش

خرج تراشی

خرج تراشی کردن

خرج جیب

خرج دادن

خرج دررفته

خرج راه

خرج راه شدن

<hr> برابر پارسی : هزینه راه

برابر پارسی : هزینه راه

خرج سفر

<hr> مترادف خرج شدن : هزینه شدن، صرف شدن <hr> متضاد خرج شدن : عایدی داشتن، درآمد داشتن، دخل داشتن

مترادف خرج شدن : هزینه شدن، صرف شدن متضاد خرج شدن : عایدی داشتن، درآمد داشتن، دخل داشتن

خرج شدن

خرج هجین

خرج هست و بود

خرج و برج

خرج و دخل کردن

<hr> مترادف خرج کردن : هزینه کردن، صرف کردن، پول پرداختن <hr> متضاد خرج کردن : پس انداز کردن

مترادف خرج کردن : هزینه کردن، صرف کردن، پول پرداختن متضاد خرج کردن : پس انداز کردن

خرج کردن

خرجرد

<hr> مترادف خرجل : زاغ، زغن، کلاغ

مترادف خرجل : زاغ، زغن، کلاغ

خرجل

خرجه

خرجوش

<hr> مترادف خرجی : نفقه، هزینه، خرج کرد، انعام، بخشش، اطعام <hr> متضاد خرجی : خاصه

مترادف خرجی : نفقه، هزینه، خرج کرد، انعام، بخشش، اطعام متضاد خرجی : خاصه

خرجی

خرجی پز

<hr> مترادف خرجین : باردان، حرج، توبره، جوال، خرخینه، کیسه <hr> برابر پارسی : توشه دان، نبان، باردان

مترادف خرجین : باردان، حرج، توبره، جوال، خرخینه، کیسه برابر پارسی : توشه دان، نبان، باردان

خرجین

<hr> مترادف خرجینه : باردان، خرجین، کوله بار

مترادف خرجینه : باردان، خرجین، کوله بار

خرجینه

خرجینک

<hr> مترادف خرحمالی : بیگاری، کاربی مزد، خرکاری، زحمت بیهوده ومفت، تلاش بی پاداش، زحمت بی اجر، کارپرمشقت

مترادف خرحمالی : بیگاری، کاربی مزد، خرکاری، زحمت بیهوده ومفت، تلاش بی پاداش، زحمت بی اجر، کارپرمشقت

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی