فرهنگ فارسی

<hr> مترادف سایه گاه : سایبان، سایه، مظله، نش

مترادف سایه گاه : سایبان، سایه، مظله، نش

سایه گاه

سایه گرفتن

سایه گستر

<hr> مترادف سایه گستردن : سایه افکندن، سایه انداختن، سایه کردن، پوشاندن، پنهان کردن، تحت حمایت قراردادن

مترادف سایه گستردن : سایه افکندن، سایه انداختن، سایه کردن، پوشاندن، پنهان کردن، تحت حمایت قراردادن

سایه گستردن

سایه گه

سایوان

سایکس

سایگان

سایگاه

سایگون

سایگی

سایۀ صوتی

<hr> مترادف ساییدن : سابیدن، سودن، خرد کردن، کوبیدن، نرم کردن، سوهان زدن، صیقلی کردن، زدودن، جلا دادن، صیقل دادن، مالیدن

مترادف ساییدن : سابیدن، سودن، خرد کردن، کوبیدن، نرم کردن، سوهان زدن، صیقلی کردن، زدودن، جلا دادن، صیقل دادن، مالیدن

ساییدن

ساییدنی

<hr> مترادف ساییده : سابیده، سوده ، کوبیده، نرم، سوهان زده، سوهان خورده، صیقلی، زدوده <hr> متضاد ساییده : ناسوده، نساییده

مترادف ساییده : سابیده، سوده ، کوبیده، نرم، سوهان زده، سوهان خورده، صیقلی، زدوده متضاد ساییده : ناسوده، نساییده

ساییده

<hr> مترادف ساییدگی : سابیدگی، سابیده شدگی

مترادف ساییدگی : سابیدگی، سابیده شدگی

ساییدگی

ساییدگی پیستون

<hr> مترادف سب : بددهانی، دشنام، رده، فحش، لعن، ناسزا ، دشنام دادن، فحش دادن، ناسزا گفتن <hr> متضاد سب : مدح، ستایش، ستودن، مرحباگفتن

مترادف سب : بددهانی، دشنام، رده، فحش، لعن، ناسزا ، دشنام دادن، فحش دادن، ناسزا گفتن متضاد سب : مدح، ستایش، ستودن، مرحباگفتن

سب

سبا

سبائیه

سباب

<hr> مترادف سبابه : انگشت دوم، انگشت شهادت، انگشت اشاره <hr> متضاد سبابه : ابهام، خنصر، بنصر <hr> برابر پارسی : انگشت میانی

مترادف سبابه : انگشت دوم، انگشت شهادت، انگشت اشاره متضاد سبابه : ابهام، خنصر، بنصر برابر پارسی : انگشت میانی

سبابه

سبات

سبات سهری

سباج

<hr> مترادف سباح : آب ورز، شناگر، شناور

مترادف سباح : آب ورز، شناگر، شناور

سباح

<hr> مترادف سباحت : آب بازی، شنا، شناگری، شناوری، شنا کردن، شناور شدن

مترادف سباحت : آب بازی، شنا، شناگری، شناوری، شنا کردن، شناور شدن

سباحت

<hr> مترادف سباخ : کویر، شوره زار، لم یزرع، نمکزار <hr> متضاد سباخ : مزروع

مترادف سباخ : کویر، شوره زار، لم یزرع، نمکزار متضاد سباخ : مزروع

سباخ

سباده

سبار

سباره

سبارو

سباستو پول

سباشی

سباشی تکین

سباط

<hr> مترادف سباع : درنده ها، جانوران، سبع ها، ددان

مترادف سباع : درنده ها، جانوران، سبع ها، ددان

سباع

<hr> مترادف سباعی : هفت تایی، هفت حرفی، هفت رکنی

مترادف سباعی : هفت تایی، هفت حرفی، هفت رکنی

سباعی

سباغ

سباق

سباق بردن

سبال

سباک

سبای

سبایا

سبایک

سبایی

<hr> مترادف سبب : انگیزه، جهت، دلیل، علت، منبع، موجب، باعث، مسبب، واسطه، وسیله، داعیه، طرز، طریق، منوال، خویشاوندی، قرابت، نسبت، علاقه ، آلت، افزار، ابزار، طناب، ریسمان <hr> متضاد سبب : بیگانگی، نسب <hr> برابر پارسی : دست آویز، انگیزه

مترادف سبب : انگیزه، جهت، دلیل، علت، منبع، موجب، باعث، مسبب، واسطه، وسیله، داعیه، طرز، طریق، منوال، خویشاوندی، قرابت، نسبت، علاقه ، آلت، افزار، ابزار، طناب، ریسمان متضاد سبب : بیگانگی، نسب برابر پارسی : دست آویز، انگیزه

واژه های حرف "س" - فرهنگ فارسی