شفنتر

شفه

شفهفیروز

شفهه

شفهی

شفو

شفون

شفوی

شفویه

شفک

شفی

شفیر

شفیره

<hr> مترادف شفیع : پایمرد، دخیل، شافع، شفاعتگر، فریادرس، میانجی، واسطه <hr> برابر پارسی : خواهشگر، میانجی، بخشش خواه

مترادف شفیع : پایمرد، دخیل، شافع، شفاعتگر، فریادرس، میانجی، واسطه برابر پارسی : خواهشگر، میانجی، بخشش خواه

شفیع

شفیعا

شفیف

<hr> مترادف شفیق : بامحبت، حمیم، دلسوز، مهربان، نرمخو <hr> متضاد شفیق : قسی، نامهربان <hr> برابر پارسی : مهربان، مهرورز، دلسوز

مترادف شفیق : بامحبت، حمیم، دلسوز، مهربان، نرمخو متضاد شفیق : قسی، نامهربان برابر پارسی : مهربان، مهرورز، دلسوز

شفیق

شفیقه

<hr> مترادف شق : جور، طریقه، طور، نحو، نمط | راست، سیخ، صاف، نعوظ، چاک، شکاف <hr> متضاد شق : خمیده، کج <hr> برابر پارسی : شکاف، شکافتن، راست، بر پا

مترادف شق : جور، طریقه، طور، نحو، نمط | راست، سیخ، صاف، نعوظ، چاک، شکاف متضاد شق : خمیده، کج برابر پارسی : شکاف، شکافتن، راست، بر پا

شق

<hr> برابر پارسی : کار ناشدنی، شکافتن ماه

برابر پارسی : کار ناشدنی، شکافتن ماه

شق القمر

شق زدن

شق شدن

شق شق

شق عصا

شق میشانان

<hr> برابر پارسی : راست و خشک

برابر پارسی : راست و خشک

شق و رق

شقا

شقاب

شقاحه

شقار

شقاری

شقاف

<hr> مترادف شقاق : دشمنی، عناد، مخالفت، ناسازگاری، نفاق، ترک، درز، رخنه، شکاف

مترادف شقاق : دشمنی، عناد، مخالفت، ناسازگاری، نفاق، ترک، درز، رخنه، شکاف

شقاق

شقاقل

شقاقلوس

شقان

<hr> مترادف شقاوت : بداقبالی، بدبختی، بیرحمی، شوربختی، قساوت، نکبت، نگون بختی <hr> متضاد شقاوت : سعادت <hr> برابر پارسی : ستمگری، سنگدلی، دژخویی

مترادف شقاوت : بداقبالی، بدبختی، بیرحمی، شوربختی، قساوت، نکبت، نگون بختی متضاد شقاوت : سعادت برابر پارسی : ستمگری، سنگدلی، دژخویی

شقاوت

شقاوه

<hr> مترادف شقایق : آلاله، لاله، لاله نعمان <hr> برابر پارسی : لویس، لاله دختری، لاله، آلاله

مترادف شقایق : آلاله، لاله، لاله نعمان برابر پارسی : لویس، لاله دختری، لاله، آلاله

واژه های حرف "ش" - فرهنگ فارسی