طورک

طورگ

<hr> برابر پارسی : گونه ای

طوری

طوز اغاچ

<hr> برابر پارسی : توس نام شهر

برابر پارسی : توس نام شهر

طوس

طوس خیمه

طوسان

طوسک

<hr> مترادف طوسی : منسوب به طوس، توسی، خاکستری، گوشه ای در دستگاه ماهور

مترادف طوسی : منسوب به طوس، توسی، خاکستری، گوشه ای در دستگاه ماهور

طوسی

طوش

طوطاق اغریوس

طوطاق اغریون

طوطک

طوطک بلا

<hr> برابر پارسی : توتی

طوطی

طوطی آمازونی آرژانتینی

طوطی ایان

طوطی خط

طوطی دم دراز گونه خاکستری

طوطی سانان

طوطی سمرقندی

طوطی مقال

طوطی وار

طوطیا

طوطیانوش

<hr> مترادف طوع : اطاعت، پیروی، فرمانبری، فرمانبرداری، رغبت، میل <hr> متضاد طوع : کره

مترادف طوع : اطاعت، پیروی، فرمانبری، فرمانبرداری، رغبت، میل متضاد طوع : کره

طوع

طوعه

طوغ

طوغان

طوغان پلو سرکان

طوف

طوف شیرین

طوفال

<hr> مترادف طوفان : توفان، بادوبوران، تندباد، کولاک ، غوغا، هیاهو، سروصدا، سیل، سیلاب، بلا، مصیبت، کار فوق العاده، شاهکار <hr> متضاد طوفان : نسیم <hr> برابر پارسی : توفان، تندباد

مترادف طوفان : توفان، بادوبوران، تندباد، کولاک ، غوغا، هیاهو، سروصدا، سیل، سیلاب، بلا، مصیبت، کار فوق العاده، شاهکار متضاد طوفان : نسیم برابر پارسی : توفان، تندباد

طوفان

<hr> مترادف طوفان خیز : طوفان زا، بحرانی، وخیم

مترادف طوفان خیز : طوفان زا، بحرانی، وخیم

طوفان خیز

<hr> مترادف طوفان دیده : طوفان زده، طوفان رسیده، باران دیده، سردوگرم چشیده، مجرب، باتجربه

مترادف طوفان دیده : طوفان زده، طوفان رسیده، باران دیده، سردوگرم چشیده، مجرب، باتجربه

طوفان دیده

طوفان رسیده

طوفان زده

طوفان مازندرانی

<hr> مترادف طوفان کردن : طوفان به پا کردن، غوغا کردن، قیامت کردن، شاهکار کردن، کاری خارق العاده انجام دادن

مترادف طوفان کردن : طوفان به پا کردن، غوغا کردن، قیامت کردن، شاهکار کردن، کاری خارق العاده انجام دادن

طوفان کردن

طوفی

<hr> مترادف طوق : بند، پرگر، چنبر، قلاده، قید، گردن بند، خط دور گردن پرندگان، حلقه، لبه، رینگ چرخ، ترنج، سیاهی، کبودی زیر پلک <hr> برابر پارسی : گردن بند

مترادف طوق : بند، پرگر، چنبر، قلاده، قید، گردن بند، خط دور گردن پرندگان، حلقه، لبه، رینگ چرخ، ترنج، سیاهی، کبودی زیر پلک برابر پارسی : گردن بند

واژه های حرف "ط" - فرهنگ فارسی