عظیم الجدوی

عظیم الروم

<hr> مترادف عظیم الشان : بزرگوار، جلیل، فخیم، معظم

مترادف عظیم الشان : بزرگوار، جلیل، فخیم، معظم

عظیم الشان

عظیم الفعال

عظیم الفکره

عظیم القدر

عظیم کندی

عظیمه

<hr> برابر پارسی : سترگی

عظیمی

عف

عفا

عفا الله

عفائف

عفار

عفاریت

<hr> مترادف عفاف : پارسایی، پاکدامنی، پاکی، تقوا، عفت، نجابت <hr> برابر پارسی : پاکی، پارسایی، پاکدامنی، پرهیزکاری، شرم

مترادف عفاف : پارسایی، پاکدامنی، پاکی، تقوا، عفت، نجابت برابر پارسی : پاکی، پارسایی، پاکدامنی، پرهیزکاری، شرم

عفاف

عفان

عفاک الله

<hr> مترادف عفت : اتقا، پارسایی، پاکدامنی، پاکی، شرافت، شرف، عصمت، عفاف، ناموس، نجابت <hr> متضاد عفت : آلوده دامنی، بدکارگی، ناپارسایی، ناپرهیزگاری

مترادف عفت : اتقا، پارسایی، پاکدامنی، پاکی، شرافت، شرف، عصمت، عفاف، ناموس، نجابت متضاد عفت : آلوده دامنی، بدکارگی، ناپارسایی، ناپرهیزگاری

عفت

عفج

عفد

عفر

عفر بلا

عفرا

عفری

<hr> مترادف عفریت : اهریمن، دیو، شیطان، عفریته، غول، عجوزه <hr> متضاد عفریت : فرشته <hr> برابر پارسی : دیو، اهریمن، غول

مترادف عفریت : اهریمن، دیو، شیطان، عفریته، غول، عجوزه متضاد عفریت : فرشته برابر پارسی : دیو، اهریمن، غول

عفریت

عفریت دل

عفریت دیدار

عفریت روی

<hr> مترادف عفریته : ابلیس، شیطان، عفریت، غول <hr> متضاد عفریته : فرشته، ملک

مترادف عفریته : ابلیس، شیطان، عفریت، غول متضاد عفریته : فرشته، ملک

عفریته

عفرین

عفزر

عفش

عفص

عفصه

عفف

عفل

عفلق

عفله

عفله زده

<hr> مترادف عفن : بدبو، گندیده، متعفن <hr> متضاد عفن : خوشبو

مترادف عفن : بدبو، گندیده، متعفن متضاد عفن : خوشبو

عفن

عفنه

عفه

عفه الدوله

<hr> مترادف عفو : اغماض، بخشایش، چشم پوشی، گذشت، بخشودن، گذشت کردن <hr> متضاد عفو : انتقام <hr> برابر پارسی : بخشش، بخشودن، آمرزش، بخشایش، بخشیدن، چشم پوشی

مترادف عفو : اغماض، بخشایش، چشم پوشی، گذشت، بخشودن، گذشت کردن متضاد عفو : انتقام برابر پارسی : بخشش، بخشودن، آمرزش، بخشایش، بخشیدن، چشم پوشی

عفو

عفو اندوز

عفو خواستن

<hr> مترادف عفو کردن : آمرزیدن، بخشودن، بخشیدن، گذشت کردن <hr> متضاد عفو کردن : انتقام کشیدن <hr> برابر پارسی : بخشیدن، بخشایش، چشم پوشی، بخشودن

مترادف عفو کردن : آمرزیدن، بخشودن، بخشیدن، گذشت کردن متضاد عفو کردن : انتقام کشیدن برابر پارسی : بخشیدن، بخشایش، چشم پوشی، بخشودن

واژه های حرف "ع" - فرهنگ فارسی